پیرزنلغتنامه دهخداپیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن سالخورده . شیخه . عجوزه . پیرزال . زن کهنسال . مقابل پیرمرد : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن . ابوشکور.سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید.<
ریجنلغتنامه دهخداریجن . [ ج َ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کاشان . دارای 220 تن سکنه است و آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات و پنبه و تنباکو و صیفی و صنایع دستی زنان قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).<br