روزیمندلغتنامه دهخداروزیمند. [ م َ ] (ص مرکب ) مرزوق . صاحب روزی . || بهره مند. متمتع. فرخ . پیروز : از دل شاه جهان روزیمنداز تن و جان جهان برخوردار. فرخی .شبدیز روزیمند و مبارک بود. (نوروزنامه ).ز بخت یا
پیروزمندلغتنامه دهخداپیروزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) فیروزمند. مظفر. باپیروزی . منصور. فاتح . برمُراد. کامیاب : بنوعی دلم گشت پیروزمندکزآن گونه دیوی درآمد ببند.نظامی .
پیروزمندفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیروزگار، غالب، فاتح، ، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور ۲. کامیاب، مرادمند، موفق ≠ مغلوب
روزیلغتنامه دهخداروزی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) از: روز+ی (نسبت )، پهلوی رچیک ، ارمنی رچیک ، دزفولی روزیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوراک روزانه . (فرهنگ فارسی معین ). خوراک هرروزه . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آنچه روز بروز بکسی داده شودو قسمت او گردد. (