مرزوقلغتنامه دهخدامرزوق . [ م َ ] (ع ص ) روزی داده شده . روزی یافته . روزی مند. مطعم . روزی خوار. نعت مفعولی است از رزق . مقابل رازق . رجوع به رزق شود. || بابخت . (از منتهی الارب ). مجدود. مبخوت . (متن اللغة). بخت ور. بختیار. متمتع. بهره مند. بانصیب : همه از او مرزوق و
ابن مرزوقلغتنامه دهخداابن مرزوق . [ اِ ن ُ م َ] (اِخ ) ابوعمرو عثمان قرشی مصری صوفی . فقیه حنبلی .در موطن خود بتدریس و وعظ و افتا اشتغال می ورزید. وفات وی به سال 564 هَ .ق . و قبر او زیارتگاه است .
مرزغلغتنامه دهخدامرزغ . [ م ُ زِ ] (ع ص ) بارانی که گل ناک کند زمین را. (آنندراج ).أرزغ المطر الارض ؛ بلها و بالغ و لم یسل . (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارزاغ . رجوع به ارزاغ شود.
ابن مرزوقلغتنامه دهخداابن مرزوق . [ اِ ن ُ م َ] (اِخ ) ابوعمرو عثمان قرشی مصری صوفی . فقیه حنبلی .در موطن خود بتدریس و وعظ و افتا اشتغال می ورزید. وفات وی به سال 564 هَ .ق . و قبر او زیارتگاه است .
مطعملغتنامه دهخدامطعم . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) بختور و مرزوق . (منتهی الارب ). مرد بختور و مرزوق .(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرزوق . (اقرب الموارد).
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن احمدبن مرزوق تلمسانی . رجوع به ابوعبداﷲبن مرزوق شود.
ابوعمرولغتنامه دهخداابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن مرزوق عثمان . رجوع به ابن مرزوق ابوعمرو... شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) احمدبن محمدبن مرزوق . رجوع به احمد... و رجوع به ابوعبداﷲبن مرزوق ... شود.
ابومرزوقلغتنامه دهخداابومرزوق . [ اَ م َ ] (اِخ ) محدث است . او از ابی غالب و از او ابوالعدبس روایت کند.
رأس العین بومرزوقلغتنامه دهخدارأس العین بومرزوق . [ رَءْ سُل ْ ع َ ن ِ م َ ] (اِخ ) جایگاهی است در جزایر جنوبی قسنطینه . (از اعلام المنجد).