روثةلغتنامه دهخداروثة. [ رَ ث َ ] (اِخ ) اسم شهری است در دیار بنی اسد و در شعر شعرای قبیله ٔ مذکور از آن یاد شده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به روثان شود.
روثةلغتنامه دهخداروثة. [ رَ ث َ ] (ع اِ) سرگین . (ناظم الاطباء). سرقین . ج ، رَوْث ، اَرْواث . (منتهی الارب ). واحد روث است . (از اقرب الموارد). || کاه ریزه ٔ گندم که در پرویزن بماند بعد از بیختن گندم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ سر بینی ، و گویند: فلان یضر
روتهلغتنامه دهخداروته . [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار قصران از بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع در 23هزارگزی شمال غربی گلندوک و 3هزارگزی شرق راه شوسه ٔ شمشک به تهران . در کوهستان واقع و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span cla
روطةلغتنامه دهخداروطة. [ طَ] (اِخ ) موضعی است به اندلس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دژی است از اعمال سرقسطه در اندلس و خیلی استوار است . (ازمعجم البلدان ).
روته وندلغتنامه دهخداروته وند. [ ت ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 18هزارگزی شمال کوزران و یک هزارگزی راه فرعی سنجابی به جوانرود. دشت و سردسیر است .سکنه ٔ آن 80 تن است که مذهب تسنن دارند و به لهجه ٔ
روثانلغتنامه دهخداروثان . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است و در شعر ذکر شده است ، و گویند از آن روثة اراده میشود که شهری است در دیار بنی اسد. (از معجم البلدان ). رجوع به روثة شود.
ارواثلغتنامه دهخداارواث . [ اَرْ ] (ع اِ) ج ِ روث و رَوثة،سرگین اسب : در آن ایام [قحط نیشابور] مردمی دیدمی که در مساقط ارواث تتبع وتفحص دانه ها کردندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 326).
غضاضلغتنامه دهخداغضاض . [ غ َ ] (ع مص ) به تمام معانی غَض ّ در حالت مصدری است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَض ّ شود. || (اِ) بینی و آنچه بدان پیوسته باشد از روی ، یا مابین بینی و بن موی پیشانی ، یا پیشین سر و آنچه نزدیک آن است . از روی یا کرانه ٔ سر بینی ، یا مابین اسفل و اعلای س
حاجزلغتنامه دهخداحاجز. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حجز، درآینده میان دو چیز (منتهی الارب ). میانجی . میانه . حائل . حاجب . مانع. عائق . دیوار. (دستوراللغة). فصل . حجاز. برزخ : و جَعل بین البحرین حاجزا. (قرآن 61/27). آنچه برای دفع آ
محروثةلغتنامه دهخدامحروثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) مؤنث محروث . ارض محروثة؛ زمین مزروع . || اِراطریاس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
موروثةلغتنامه دهخداموروثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) تأنیث موروث . اموال موروثه یا اخلاق موروثه ، به ارث رسیده . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به موروث شود.
ارض محروثةدیکشنری عربی به فارسیزرد کمرنگ , غيره مزروع (زمين) , ايش , زمين شخم شده و نکاشته , باير گذاشته , ايش کردن شخم کردن