رسنگرلغتنامه دهخدارسنگر. [ رَ س َ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که ریسمان می سازد. (ناظم الاطباء). حبال . رسن ساز. رسن تاب . (یادداشت مؤلف ) : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازم تیر.ابوشکور.
موی تابلغتنامه دهخداموی تاب . (نف مرکب ) تابنده ٔ مو. موتاب . آنکه تارهای موی سر به هم تاب دهد و از آن رشته سازد. || آنکه طناب مویی می سازد. رسن تاب . رسنگر. (ناظم الاطباء) : ز هجر موی تاب خود سیه شد روزگار من ازآن است اینکه پستر می رود هر روز کار من . <p clas
میزلغتنامه دهخدامیز. (اِ)اسم از میزیدن یا میختن . شاش و بول . (ناظم الاطباء).آب تاختن بود. (لغت فرس اسدی ). پیشاب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). پیشاب و شاش را گویند و به عربی بول خوانند. (برهان ). بول . آب تاختن یعنی بول کردن را گویند. بول . شاش . ادرار. (یادداشت مؤلف ) :</s
موتابلغتنامه دهخداموتاب . (نف مرکب ) مرکب از مو + تاب (مخفف تابنده ). موتابنده . موی تابنده . که موی سر خویش یا دیگری را بتابد. گیسوتاب . (از یادداشت مؤلف ). || که تافتن موی بز پیشه دارد رسن یا رشته را. که موی بهم تابد و از آن رشته ٔموئین پدید آرد. آنکه ریسمان مویی می تابد. (ناظم الاطباء). صن
شکرلغتنامه دهخداشکر. [ ش ُ ک ُ / ش ِک ْ ک َ ] (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). جانوری است چندِ سگی کوچک و پشت او چون خارها رسته بود و از آن خارها چون تیر بیندازند بزند. و او را سغر و سکر نیز گویند. (از لغت فرس اسدی ، نسخه ٔ خطی نخجوانی ). سیخول را گویند که خارپ
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحل