کشتکارلغتنامه دهخداکشتکار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) زارع . دهقان . فلاح . زراعت کننده . برزیگر. برزگر. (ناظم الاطباء). کشاورز. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) زمین مزروع . مزرعه . محل زر
کشت و کارلغتنامه دهخداکشت و کار. [ ک ِ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کشت . زرع . فلاحت . حراثت . کشت و برز. (یادداشت مؤلف ) : چون هفت سال سپری شدخدای تعالی باران فرستاد و چشمه ها و
کار و کشتلغتنامه دهخداکار و کشت . [ رُ ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کشت و زرع . آب و آبادانی : جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت .نظامی .
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل
اعنقلغتنامه دهخدااعنق . [ اَ ن َ ] (ع ص ) درازگردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سگ سپیدگردن . (منتهی الارب )
طسوجلغتنامه دهخداطسوج . [ طَس ْ سو ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ دشتی ، در جنوب شرقی دهدشت ، طول 54 و عرض 15 کیلومتر، حد شمالی فراشبند، حد جنوبی سناوشنبد، حد شرقی محال چهارگانه ،حد
کشت و کارلغتنامه دهخداکشت و کار. [ ک ِ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کشت . زرع . فلاحت . حراثت . کشت و برز. (یادداشت مؤلف ) : چون هفت سال سپری شدخدای تعالی باران فرستاد و چشمه ها و