ریسانیدنلغتنامه دهخداریسانیدن . [ دَ ] (مص ) رشتن کنانیدن . || انگیختن و تحریک و ترغیب کردن . || سعی کردن . (ناظم الاطباء).
رساندنلغتنامه دهخدارساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسانیدن . کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رسانیدن . آوردن . فرستادن . بردن : مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها یکی را بدین سو ممان . <p class="au
پریشانیدنلغتنامه دهخداپریشانیدن . [ پ َ دَ] (مص ) پراکندن . متفرق کردن . متشتت کردن . تار و مارکردن . || بدحال و پریشان گردانیدن . بیخودگردانیدن . مضطرب کردن . || تنگدست کردن .
رساندنفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی یا کسی را به جایی بردن: مرا تا محل کارم رساند.۲. [عامیانه] آگاهی دادن؛ گفتن مطلبی به کسی.۳. چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن؛ متصل کردن دو چیز به یکدیگر: دو سرنخ را به یکدیگر رساند.۴. پرورش دادن؛ پروراندن.۵. [مجاز] باعث ازدواج دو نفر شدن.۶. خبر، سلام، یا مانند آن
رساندنلغتنامه دهخدارساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسانیدن . کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رسانیدن . آوردن . فرستادن . بردن : مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها یکی را بدین سو ممان . <p class="au
رساندنفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی یا کسی را به جایی بردن: مرا تا محل کارم رساند.۲. [عامیانه] آگاهی دادن؛ گفتن مطلبی به کسی.۳. چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن؛ متصل کردن دو چیز به یکدیگر: دو سرنخ را به یکدیگر رساند.۴. پرورش دادن؛ پروراندن.۵. [مجاز] باعث ازدواج دو نفر شدن.۶. خبر، سلام، یا مانند آن
رساندندیکشنری فارسی به انگلیسیcarry, communicate, conduct, convey, express, fetch, give, intend, ply, reach, say, supply, sweep, transmit, understand
درود رساندنلغتنامه دهخدادرود رساندن . [ دُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) ادای احترام کردن . نماز گزاردن . (ناظم الاطباء). || درود فرستادن . درود گفتن . آفرین گفتن . سلام رساندن : درودی رسانم به شاه جهان ز زال سپهبد گو پهلوان . <p class=
دعا رساندنلغتنامه دهخدادعا رساندن . [ دُ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) رساندن درود از کسی به کس دیگر. ابلاغ کردن دعا و ثنا از یکی به دیگری : از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد. سعدی .ای
پیام رساندنلغتنامه دهخداپیام رساندن . [ پ َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) پیام بردن . الاکة : اگر وقتی کنی بر شه سلامی بدان حضرت رسان از من پیامی .نظامی .
خبر رساندنلغتنامه دهخداخبر رساندن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری بدیگری رسانیدن . خبری را برای دیگری بازگو کردن . دیگری را از خبری آگاه کردن : بانگ هر چیزی رساند زو خبرتا بدانی بانگ خر از بانگ در.مولوی
راحت رساندنلغتنامه دهخداراحت رساندن . [ ح َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . شاد کردن . (آنندراج ). آسایش دادن : گرم راحت رسانی ور گزایی محبت بر محبت می فزایی . سعدی (بدایع).راحت از مال وی بخلق رسان <