دیوار دور بامگویش اصفهانی تکیه ای: herre طاری: -------- طامه ای: --------- طرقی: herra کشه ای: -------- نطنزی: erre
sconceدیکشنری انگلیسی به فارسیصورتی، دیوار کوب، تاقچه سر بخاری، پوشش، جریمه، حفاظ، پناه، تاقچه، جریمه کردن
sconcesدیکشنری انگلیسی به فارسیپیاده روی، دیوار کوب، تاقچه سر بخاری، پوشش، جریمه، حفاظ، پناه، تاقچه، جریمه کردن
bracketsدیکشنری انگلیسی به فارسیبراکت، پرانتز، کروشه، قلاب، بست، طاقچه دیوار کوب، این علامت، طاقچه عاریه، هلال یا دوبند گذاشتن
bracketدیکشنری انگلیسی به فارسیبراکت، پرانتز، کروشه، قلاب، بست، طاقچه دیوار کوب، این علامت، طاقچه عاریه، هلال یا دوبند گذاشتن
دیوارلغتنامه دهخدادیوار. [ دی ] (اِ) (از: دیو + آر، علامت نسبت ). (بهار عجم ). جدار و بنائی که در اطراف خانه میگذارند و بدان وی را محصور می کنند. هرچیزی که فضای را محصور کند خواه از مصالح بنائی باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). دیفال . دیوال . لاد. (یادداشت مؤلف ). کت . (بلهجه ٔ طبری ). ترجمه
دیوارفرهنگ فارسی عمیدآنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کنارۀ زمین یا چهار سمت خانه یا حیاط درست کنند و جایی را با آن محصور سازند.
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران 5).
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهآباد، 241 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، توتون و حبوبات است . شغل اهالی کشاورزی و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ/ چ ِ دی ] (اِ مرکب ) چاردیوار. جائی که از چهار سمت محصور بود. که از هر سوی دیواری گرد او باشد. محاط به چهار دیوار از چهار سو. چهاردیواری . دیواربست : و یک روز به نزدیک آن چهاردیوار گذشت و او را قصه ٔ آ
چاردیوارلغتنامه دهخداچاردیوار. [ دی ] (اِخ ) قریه ای است از قرای حوالی قندهار. پادشاه هندوستان جلال الدین اکبر دفعه ٔ ثانی بعد از سه سال و هشت ماه و بیست روز که از اول محاصره ٔ قندهار گذشته بود از جهان آباد پایتخت خود بقصد تصرف قندهار حرکت کرده در کابل اردو زد و اورنگ زیب پسر خود را با یکصد هزار