دیدرانلغتنامه دهخدادیدران . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه ٔشهرستان اصفهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دادرانلغتنامه دهخدادادران . (نف مرکب ) راننده ٔ داد. عدالت ورزنده . عدل ورزنده . دادکننده : یا رب تو هر چه بهترو نیکوترش بده این پادشاه عادل و سالار دادران . سعدی .ذبیح اﷲ او بد ز پیغمبران پسندیده ٔ داور دادران .<p class="aut
دادرانفرهنگ فارسی عمیدرانندۀ داد؛ دادگستر: ◻︎ ذبیحالله او بُد ز پیغمبران / پسندیدۀ داور دادران (شمسی: لغتنامه: دادران).
هفت دادرانلغتنامه دهخداهفت دادران . [ هََ دَ ] (اِخ ) یعنی هفت برادران ، چه دادر به لغت ماوراءالنهر برادر را گویند و آن کنایه از بنات النعش است که دب اکبر باشد. (برهان ). هفت خواهران . رجوع به دادر شود.
داذور داذورانلغتنامه دهخداداذور داذوران . [ داذْ وَ رِ داذْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس کل قضات در دوره ٔ ساسانی که او را قاضی دولت یا شهر داذور میگفتند.(ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 322).