دمشلغتنامه دهخدادمش . [ دَ م َ ] (ع مص ) به هیجان آمدن از گرما و یا از خوردن دوا. (ناظم الاطباء). شورش دل از گرمی یا از خوردن . (منتهی الارب ): سعفه ؛ دمش سر. (دستوراللغة).
دمشلغتنامه دهخدادمش . [ دَ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دمیدن . تنفس . (ناظم الاطباء) : دم مانند او را [ اژدهای موسی را ] آوازی بود از دهن و دمشی از بینی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 441).به بوی جود
دمزآبادلغتنامه دهخدادمزآباد. [ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران با 1514 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دمزآبادلغتنامه دهخدادمزآباد. [ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران با 1514 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).