دف نوازلغتنامه دهخدادف نواز. [ دَ ن َ ] (نف مرکب ) دف نوازنده . نوازنده ٔ دف . دایره زن . (ناظم الاطباء). دفالی : به خوش خوانی دف نواز تذروبه مرغوله ٔ زلف رقاص سرو. ملاطغرا (از آنن
نوازلغتنامه دهخدانواز. [ ن َ ] (اِمص ) حاصل مصدر نواختن است . (یادداشت مؤلف ). نوازش . (برهان قاطع) (آنندراج ). نواختن . (اوبهی ) (برهان قاطع). دلجوئی . (برهان قاطع) (ناظم الاط
دف زنلغتنامه دهخدادف زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دف زننده . دف کوبنده . نوازنده ٔ دف . آنکه از دف طبق اصول آوا برآورد. دفاف . صناج . (دهار) : یا رب ستدی ملک ز دست چو منی دادی به مخ
ذوجلاجللغتنامه دهخداذوجلاجل . [ ج َ ج ِ ] (ع ص مرکب ) دف ذوجلاجل ، دورویه که به پیرامون زنگله ها دارد که چون دف را نوازند آن زنگله ها نیز آواز دهند.
سازلغتنامه دهخداساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ).