دفتر نمایندگیagency 2واژههای مصوب فرهنگستانبنگاه یا دفتری که بهعنوان نمایندۀ یک شرکت عمل کند متـ . نمایندگی 1 * مصوب فرهنگستان اول
دفترلغتنامه دهخدادفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبات را نویسند. جزوه . کتابچه
دفترفرهنگ فارسی عمید۱. دستۀ کاغذ تهدوزیشده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حسابها را بنویسند؛ کتابچه؛ جزوه.۲. [مجاز] اتاق کار.۳. محل جمعآوری نامهها.۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامهها را بنویسند.⟨ دفتر جزء جمع: [منسوخ] دفتری که در آن نتیجۀ ارزیابی مالیاتی ناحیهای
agenciesدیکشنری انگلیسی به فارسیآژانس ها، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، وکالت، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی
agencyدیکشنری انگلیسی به فارسیآژانس، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، وکالت، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی
حساب مهمانان غیرمقیمnon-guest accountواژههای مصوب فرهنگستانحساب رهگیری تراکنشهای مالی یک شرکت محلی یا دفتر نمایندگی که از امتیازات خرید مهمانخانه استفاده میکند یا گروهی که حامی مالی برگزاری همایش در مهمانخانه است یا یک مهمان قبلی که در زمان خروج حسابش را کامل تسویه نکرده است
دفترلغتنامه دهخدادفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبات را نویسند. جزوه . کتابچه
دفترفرهنگ فارسی عمید۱. دستۀ کاغذ تهدوزیشده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حسابها را بنویسند؛ کتابچه؛ جزوه.۲. [مجاز] اتاق کار.۳. محل جمعآوری نامهها.۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامهها را بنویسند.⟨ دفتر جزء جمع: [منسوخ] دفتری که در آن نتیجۀ ارزیابی مالیاتی ناحیهای
سردفترلغتنامه دهخداسردفتر. [ س َ دَ ت َ ] (اِ مرکب ) متصدی کل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ). || آیت . نمونه : در جهانگیری چون سنجر سردفتر باش که مرا همچو معزی ز تو سردفتر خاست .لطیف الدین زکی مراغه ای (از لباب الالباب ج 2<
کاغذ دفترلغتنامه دهخداکاغذ دفتر. [ غ َ ذِ دَ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی که محرران دفتر حساب بر آن نویسند و آن را به اصطلاح ارباب دفاتر هندوستان فرد گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- کاغذ دفتر شکستن ؛ کنایه از تراشیدن کاغذ مذکور به اندازه ٔ قالب آن بود. (آنند
دفترلغتنامه دهخدادفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبات را نویسند. جزوه . کتابچه
امین دفترلغتنامه دهخداامین دفتر. [ اَ دَ ت َ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ 2 ج 1 شود.
دفترفرهنگ فارسی عمید۱. دستۀ کاغذ تهدوزیشده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حسابها را بنویسند؛ کتابچه؛ جزوه.۲. [مجاز] اتاق کار.۳. محل جمعآوری نامهها.۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامهها را بنویسند.⟨ دفتر جزء جمع: [منسوخ] دفتری که در آن نتیجۀ ارزیابی مالیاتی ناحیهای