نمایندگیلغتنامه دهخدانمایندگی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) نماینده بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || عمل نماینده . (یادداشت مؤلف ) : گفت به هنگام نمایندگی <
دفتر نمایندگیagency 2واژههای مصوب فرهنگستانبنگاه یا دفتری که بهعنوان نمایندۀ یک شرکت عمل کند متـ . نمایندگی 1 * مصوب فرهنگستان اول
دفتر نمایندگیagency 2واژههای مصوب فرهنگستانبنگاه یا دفتری که بهعنوان نمایندۀ یک شرکت عمل کند متـ . نمایندگی 1 * مصوب فرهنگستان اول
خُردنمایندگیmicro-missionواژههای مصوب فرهنگستان1. هیئت نمایندگی بسیار کوچک و کمشمار دولت فرستنده در نزد دولت پذیرنده 2. دفتری که در آن هیئت نمایندگی بسیار کوچک و کمشمار دولت پذیرنده مستقر است
دفتر نمایندگیagency 2واژههای مصوب فرهنگستانبنگاه یا دفتری که بهعنوان نمایندۀ یک شرکت عمل کند متـ . نمایندگی 1 * مصوب فرهنگستان اول