خیل خیللغتنامه دهخداخیل خیل . [ خ َ خ َ / خ ح ] (ق مرکب ) گروه گروه . فوج فوج : سپاهی که از بردع و اردبیل بیامد بفرمود تا خیل خیل . فردوسی .بنمود خیل خیل گنه پیش چشم من تا در کدام خیل کنم بیشتر نگ
خل گیریلغتنامه دهخداخل گیری . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) کارهای شبیه کار شخص خل . این کلمه در اصل «خل گیری » است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر «لوس گری » که در اصل «لوس گیری » بوده . (یادداشت بخط مؤلف ).- خل گیری مکن ؛ عمل اشخاص ساده لوح و خل را بجای میاور.
خُلقmood 1واژههای مصوب فرهنگستانحالت هیجانی کوتاه یا درازمدت که بر طرز فکر و دیدگاه و اعمال فرد تأثیر میگذارد
خُلق بالاelevated moodواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از خُلق که همراه با سرخوشی و آسایش و نشاط فراوان است