خیل خیللغتنامه دهخداخیل خیل . [ خ َ خ َ / خ ح ] (ق مرکب ) گروه گروه . فوج فوج : سپاهی که از بردع و اردبیل بیامد بفرمود تا خیل خیل . فردوسی .بنمود خیل خیل گنه پیش چشم من تا در کدام خیل کنم بیشتر نگ
خِلْفَةًفرهنگ واژگان قرآنهر چيزي است که در جاي چيزي ديگر نشسته باشد و به عکس ، و گويا مانند کلمه جلسة - که نوعي نشستن را ميرساند - نوعي از جانشيني را افاده ميکند
خِلْپُلَکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی شیطنت ، شیطونی کردن ، بازی کردن کودکانه،بازی کودکان ، کار بی فایده و سرگرمی محض
خل گیریلغتنامه دهخداخل گیری . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) کارهای شبیه کار شخص خل . این کلمه در اصل «خل گیری » است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر «لوس گری » که در اصل «لوس گیری » بوده . (یادداشت بخط مؤلف ).- خل گیری مکن ؛ عمل اشخاص ساده لوح و خل را بجای میاور.
خِلْفَةًفرهنگ واژگان قرآنهر چيزي است که در جاي چيزي ديگر نشسته باشد و به عکس ، و گويا مانند کلمه جلسة - که نوعي نشستن را ميرساند - نوعي از جانشيني را افاده ميکند
خِلْپُلَکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی شیطنت ، شیطونی کردن ، بازی کردن کودکانه،بازی کودکان ، کار بی فایده و سرگرمی محض