خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء مرو نزدیک جیرنج . (از معجم البلدان یاقوت حموی ). رجوع به سمعانی شود.
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است بزمین جهنیة در قبلیة، و از آنجا تا مدینه پنج روز راه است . این نقطه بر ساحل دریا قرار دارد. (از مراصد الاطلاع ).
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (ع اِ) غبار و گرد که از حرکت پا خیزد. (اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ) (البستان ) (لسان العرب ) (منتهی الارب ).
خبائثلغتنامه دهخداخبائث . [ خ َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خبیث به معنی شی ٔ پلیداست . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط) (از متن اللغة).- اُم ﱡ الخَبائِث ؛ شراب . می : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من
خبائثلغتنامه دهخداخبائث . [ خ َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خبیث به معنی شی ٔ پلیداست . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط) (از متن اللغة).- اُم ﱡ الخَبائِث ؛ شراب . می : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من
خباثتلغتنامه دهخداخباثت . [ خ َ / خ ِ ث َ ] (ع اِمص ) پلیدی . ناپاکی . (ناظم الاطباء) (از ترجمان عادل بن علی ) (دهار) : سخن چون زر پخته بی خبائث گردد و صافی چو او را خاطر دانا به اندیشه بپالاید. ناصرخسرو.</
خبیثةلغتنامه دهخداخبیثة. [ خ َ ث َ ] (ع ص ) مؤنث خبیث است به معنی ناپاک . ج ، خَبیثات ، خَبائث .- ارواح خبیثه ؛ ارواح پلید. ارواح ناپاک . مقابل ارواح طیبه .- شجرة خبیثة ؛ درخت تلخ گوهر. منه : من اکل من هذه الشجرة الخبیثة فلایقربن مجلسنا
خبیثلغتنامه دهخداخبیث . [ خ َ ] (ع ص ) پلید. ناپاک .ضد طیب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة). ج ، خُبُث ، خُبَثاء، اَخباث ، خَبَثَه ،خَبیثون . جج ، اخابیث : قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث . (قرآن 100