تلخ وشلغتنامه دهخداتلخ وش . [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) تلخ گونه . تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من قبلة العذا
تلخ وشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تلخمانند؛ تلخمزه.۲. [مجاز] می؛ باده: ◻︎ آن تلخوش که زاهد اُمالخبائثش خواند / ... (حافظ: ۲۶ حاشیه).
تلخوشواژهنامه آزادترکیبی از دو کلمه ی "تلخ" و "خوش" است.که ب دلیل وجود دو "خ" یکی از "خ" ها راحذف کرده و آن را "تَلخوَش" می خوانیم.
تلخفرهنگ مترادف و متضاد۱. زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ≠ خوش، گوارا ۲. مر ≠ پرحلاوت، خوش، شیرین ۳. حزین، غمناک، غمگین ۴. اخمو، بداخلاق، عبوس ۵. باده، شراب، می
وشلغتنامه دهخداوش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن
شاطلغتنامه دهخداشاط. (اِخ ) قلعه ای است به اندلس و در آن مویز مرغوب قرمز رنگ تلخ وش فراوان است و آن را به همه ٔ شهرهای اندلس میبرند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 122) : فاحتل من بُبَش
عذاریلغتنامه دهخداعذاری . [ ع َ ری / ع َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَذْراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوشیزگان . عذارا. (در تداول فارسی ) : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواندأحلی لن
ام الخبائثلغتنامه دهخداام الخبائث . [ اُم ْ مُل ْ خ َ ءِ ] (ع اِ مرکب ) می . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). می وشراب . (ناظم الاطباء). شراب . (آنندراج ) : لیک با ام الخبائث چون طلاق