تلخ وشلغتنامه دهخداتلخ وش . [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) تلخ گونه . تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من قبلة العذا
تلخ وشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تلخمانند؛ تلخمزه.۲. [مجاز] می؛ باده: ◻︎ آن تلخوش که زاهد اُمالخبائثش خواند / ... (حافظ: ۲۶ حاشیه).
تلخوشواژهنامه آزادترکیبی از دو کلمه ی "تلخ" و "خوش" است.که ب دلیل وجود دو "خ" یکی از "خ" ها راحذف کرده و آن را "تَلخوَش" می خوانیم.
تخوشلغتنامه دهخداتخوش . [ ت َ خ َوْ وُ ] (ع مص ) کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || لاغر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج )
تلاوشگهلغتنامه دهخداتلاوشگه . [ ت َ وُ گ َ ] (اِ مرکب ) مخفف تلاوشگاه : هم از آب دریا به دریا کنارتلاوشگهی دید چون چشمه سار. نظامی .رجوع به تلاوش وتلاوشگاه شود.
تلاوشلغتنامه دهخداتلاوش . [ ت َ وُ ] (اِ) تراوش . در فرهنگها ضبط نشده ولی در زبانها هست . (گنجینه ٔ گنجوی تألیف وحید دستگردی ص 36) : تکش با تلاوش درآویخته چنین رودی از هر دو انگ
تلاوشگاهلغتنامه دهخداتلاوشگاه . [ ت َ وُ ] (اِ مرکب ) جای تراوش آب . (گنجینه ٔ گنجوی تألیف وحید دستگردی ص 36). رجوع به تلاوش و تلاوشگه شود.
jogدیکشنری انگلیسی به فارسیتنه زدن، بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، تنه زدن به، هل دادن، اهسته دویدن
وشلغتنامه دهخداوش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن
شاطلغتنامه دهخداشاط. (اِخ ) قلعه ای است به اندلس و در آن مویز مرغوب قرمز رنگ تلخ وش فراوان است و آن را به همه ٔ شهرهای اندلس میبرند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 122) : فاحتل من بُبَش
عذاریلغتنامه دهخداعذاری . [ ع َ ری / ع َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَذْراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوشیزگان . عذارا. (در تداول فارسی ) : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواندأحلی لن
ام الخبائثلغتنامه دهخداام الخبائث . [ اُم ْ مُل ْ خ َ ءِ ] (ع اِ مرکب ) می . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). می وشراب . (ناظم الاطباء). شراب . (آنندراج ) : لیک با ام الخبائث چون طلاق