خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) کسی که بواسطه ٔ نسبت یا از طرف پدر یا از طرف مادر و جز آن بشخص نزدیک باشد. (ناظم الاطباء). قریب . حمیم . مُحِم ّ. اُسرَة. نسیب . (یادداشت بخط مؤلف ). قوم . خویش . منسوب : و چنو زود
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِخ ) احمدبن طوسی مکنی به ابوسعید. او راست کتاب اربعین . (یادداشت مؤلف ).
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِخ ) علی قریب حاجب بزرگ محمود غزنوی . رجوع به علی قریب شود.
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) کسی که بواسطه ٔ نسبت یا از طرف پدر یا از طرف مادر و جز آن بشخص نزدیک باشد. (ناظم الاطباء). قریب . حمیم . مُحِم ّ. اُسرَة. نسیب . (یادداشت بخط مؤلف ). قوم . خویش . منسوب : و چنو زود
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِخ ) احمدبن طوسی مکنی به ابوسعید. او راست کتاب اربعین . (یادداشت مؤلف ).
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِخ ) علی قریب حاجب بزرگ محمود غزنوی . رجوع به علی قریب شود.
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) کسی که بواسطه ٔ نسبت یا از طرف پدر یا از طرف مادر و جز آن بشخص نزدیک باشد. (ناظم الاطباء). قریب . حمیم . مُحِم ّ. اُسرَة. نسیب . (یادداشت بخط مؤلف ). قوم . خویش . منسوب : و چنو زود
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِخ ) احمدبن طوسی مکنی به ابوسعید. او راست کتاب اربعین . (یادداشت مؤلف ).
خویشاوندلغتنامه دهخداخویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِخ ) علی قریب حاجب بزرگ محمود غزنوی . رجوع به علی قریب شود.
علی خویشاوندلغتنامه دهخداعلی خویشاوند. [ ع َ ی ِ خوی / خی وَ ] (اِخ ) (امیر...) یا حاجب علی قریب . از امرای بزرگ دربار سلطان محمود غزنوی . رجوع به حاجب (علی بن قریب ...) شود.