خواستهلغتنامه دهخداخواسته . [ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (اِ) زر. مال . اسباب . جمعیت . سامان . ملک . املاک . آنچه دلخواه باشد. (برهان ). مال . عَرَض . ضیعت . مال جز محصولات ارضی . (یادداشت بخط مؤلف ) : د
خواستهفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که مورد نیاز است؛ مطلوب.۲. (اسم) (حقوق) مال مورد دعوی؛ مدعیٌبه.۳. [قدیمی] اراده.۴. (اسم) [قدیمی] مال؛ دارایی؛ ثروت.
خواستهدیکشنری فارسی به انگلیسیclaim, demand, desideratum, desire, end, idea, ideal, intent, intention, petition, pleasure, purpose, requisition, studied, voice, want, will
خواستهفرهنگ فارسی معین(خا تِ) [ په . ] 1 - (ص مف .) طلب شده . 2 - اراده شده . 3 - (اِ.) مال ، ثروت . 4 - امر مورد دعوی .
خواهش پذیرلغتنامه دهخداخواهش پذیر. [ خوا / خا هَِ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ خواهش . قبول کننده ٔ خواهش : زن کارپیرای روشن ضمیربدان خواسته گشت خواهش پذیر.نظامی .
کارپیرالغتنامه دهخداکارپیرا. (نف مرکب )آنکه کار انجام دهد. کارگشا. کارافژول : آتش بسته گشاید همه کارکارپیرای تو زر بایستی . خاقانی .زن کارپیرای روشن ضمیربدان خواسته گشت خواهش پذیر.نظامی .
میلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اق، شوق، رای، سودا، تمنا، آرزو، ذوق، هوا، هواداری، هوس، کشش، احساس، تمایل، خواسته، خواست، خواهش، دلبستگی، عطش، اشتها▼ اختیار، دستور آمال، درخواست، نیاز، وجود حق وهم تکانه حرص، مالپرستی، غارتگری، پرخوری گرایش، خم شدن ایجاد میل، عشوهگری، طنازی، اغوا، وسوسه، لوندی، ناز، کرشمه ◄ مح
روشن ضمیرلغتنامه دهخداروشن ضمیر. [ رَ ش َ ض َ ] (ص مرکب ) روشندل . (آنندراج ). روشن روان . (ناظم الاطباء). آنکه دارای دل و روانی روشن است . روشن روان . روشن فکر. (یادداشت مؤلف ) : مسند و صدر سری کم دید و کم بیند چنوصدر والاقدر عالی همت روشن ضمیر. <p class="auth
خواستهلغتنامه دهخداخواسته . [ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (اِ) زر. مال . اسباب . جمعیت . سامان . ملک . املاک . آنچه دلخواه باشد. (برهان ). مال . عَرَض . ضیعت . مال جز محصولات ارضی . (یادداشت بخط مؤلف ) : د
خواستهفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که مورد نیاز است؛ مطلوب.۲. (اسم) (حقوق) مال مورد دعوی؛ مدعیٌبه.۳. [قدیمی] اراده.۴. (اسم) [قدیمی] مال؛ دارایی؛ ثروت.
خواستهدیکشنری فارسی به انگلیسیclaim, demand, desideratum, desire, end, idea, ideal, intent, intention, petition, pleasure, purpose, requisition, studied, voice, want, will
خواستهفرهنگ فارسی معین(خا تِ) [ په . ] 1 - (ص مف .) طلب شده . 2 - اراده شده . 3 - (اِ.) مال ، ثروت . 4 - امر مورد دعوی .
دلخواستهلغتنامه دهخدادلخواسته . [دِ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دلخواه . (برهان ). مطلوب . مطابق میل . || معشوق . (برهان ).
خدانخواستهلغتنامه دهخداخدانخواسته . [ خ ُ ن َ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) مانند خداناکرده .همواره بر سر جملات تمنی درآید. خدا نکند که چنین واقع شود. (آنندراج ). خدا نکند. خدانکرده : به رشک الفت صد مدع
خواستهلغتنامه دهخداخواسته . [ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (اِ) زر. مال . اسباب . جمعیت . سامان . ملک . املاک . آنچه دلخواه باشد. (برهان ). مال . عَرَض . ضیعت . مال جز محصولات ارضی . (یادداشت بخط مؤلف ) : د
ناخواستهلغتنامه دهخداناخواسته . [ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) نطلبیده . تقاضا نکرده . بدون تقاضا. نخواسته . خواهش نکرده . درخواست نکرده . بی سؤال . بی طلب . بدون تمنا و درخواست : کلید د
نخواستهلغتنامه دهخدانخواسته . [ ن َ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب )ناخواسته . || (ق مرکب ) بلااراده . بلاعمد.