ختکلغتنامه دهخداختک . [ خ َ ت َ ] (اِ) خرجی و خوراکی که هر روز هر یک از رعایا علی السویه به آدم حاکم و مأمور او می دهند. (از ناظم الاطباء).
ختکلغتنامه دهخداختک . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) نام قریتی ای است آباد در میان پشاور . (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
خطیکواژهنامه آزادخِطِیْک:(kheteik) در گویش گنابادی یعنی حذر داشتن ، از خود راضی ، بر خود نپسندیدن ، خودخواه || اَزْ خُ دِ خِطِیْک:(az kho de kheteik) در گویش گنابادی یعنی از خود راضی ، مغرور ، خودخواه
ختکهلغتنامه دهخداختکه . [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری گیلان و کنار راه فرعی گل کش به قیطون . این ناحیه در دشت واقع و هوایش معتدل است . بآنجا100 تن سکونت
ختکهلغتنامه دهخداختکه . [ خ ُ ت َ ک َ ] (اِ) کوچکترین نوع مرغابی در سواحل بحر خزر است . (یادداشت بخط مؤلف ).
پشتولغتنامه دهخداپشتو. [ پ َ / پ ُ ] (اِخ ) یا پختو نام لهجه ای در افغانستان و آن شعبه ای است از زبانهای ایرانی . (دائرةالمعارف اسلامی ج 1 ص 152). پشتو ظاهراً از لفظ پشتون یا پختون آمده است ک
ختکهلغتنامه دهخداختکه . [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری گیلان و کنار راه فرعی گل کش به قیطون . این ناحیه در دشت واقع و هوایش معتدل است . بآنجا100 تن سکونت
ختکهلغتنامه دهخداختکه . [ خ ُ ت َ ک َ ] (اِ) کوچکترین نوع مرغابی در سواحل بحر خزر است . (یادداشت بخط مؤلف ).
دختکلغتنامه دهخدادختک . [ دُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان در 24هزارگزی خاور بافت سر راه مالرو جواران . کوهستانی . سردسیر با 118 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و
درختکلغتنامه دهخدادرختک . [ دِ رَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر درخت . (آنندراج ). درخت پست . درخت کوتاه . گلبن . (ناظم الاطباء). درخت خرد. بته . بوته . درختچه . ثُمنُش . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درختکلغتنامه دهخدادرختک . [ دِ رَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 5هزارگزی خاور داران و 3هزارگزی راه ماشین رو دامنه به بوئین ، با 410 تن سکنه . آب آن از ق
دم پختکلغتنامه دهخدادم پختک . [ دَ پ ُ ت َ ] (اِ مرکب ) دم پخت . نوعی پلاو که از برنج ، باقلا یا بلغور و پیازداغ کنند.
لختکلغتنامه دهخدالختک . [ ل َ ت َ ] (اِ مصغر، ق ) مصغر لخت . اندک : متدرجاً برآیند [کواکب ] اندک اندک تا بغایتی رسند و ازو آغازند فرودآمدن لختک لختک تا فروشوند. (التفهیم ).