حدقةلغتنامه دهخداحدقة. [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (دستور اللغة) (دهار). سواد عین . سیاهه ٔ چشم . (ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه ٔ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق .
حدیقهلغتنامه دهخداحدیقه . [ ح َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران در نه هزارگزی کنار راه شوسه ٔ قلهک به لشکرک . دارای 20 تن سکنه . روزهای تعطیل تابستان عده ٔ زیادی برای هواخوری به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
حدیقةلغتنامه دهخداحدیقة. [ ح َ ق َ ] (اِخ ) نام قریه ای از اعراض مدینه و جنگ اوس وخزرج بدانجای بود. (معجم البلدان ). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 5 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص <span class="hl" dir
حدیقةلغتنامه دهخداحدیقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) بستان . (دهار). بوستان . باغ . باغ که گرداگرد او دیوار باشد یا پیرامون او محاط باشد به چوب و خار. (غیاث ). بوستان بادیوار. مرغزار خرما بادرخت . (منتهی الارب ). بستان دیوارکشیده . (ترجمان عادل بن علی ). بستان دیواردرکشیده . زمین با درختان میوه . باغ ک
حدیقةلغتنامه دهخداحدیقة. [ ح َ ق َ ] (اِخ ) نام قریه ای از اعراض مدینه و جنگ اوس وخزرج بدانجای بود. (معجم البلدان ). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 5 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص <span class="hl" dir
حدیقةلغتنامه دهخداحدیقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) بستان . (دهار). بوستان . باغ . باغ که گرداگرد او دیوار باشد یا پیرامون او محاط باشد به چوب و خار. (غیاث ). بوستان بادیوار. مرغزار خرما بادرخت . (منتهی الارب ). بستان دیوارکشیده . (ترجمان عادل بن علی ). بستان دیواردرکشیده . زمین با درختان میوه . باغ ک
حدیقةلغتنامه دهخداحدیقة. [ ح ُ دَ ق َ ] (اِخ ) جائی است بنی یربوع را درقله ٔ حزن که در آن دو حدیقه است . (معجم البلدان ).
حدیقةالاخبارلغتنامه دهخداحدیقةالاخبار. [ ح َ ق َ تُل ْ اَ ] (اِخ ) نام نخستین روزنامه ٔ عربی است که در سوریه و لبنان بدست خلیل الخوری در بیروت 1857 م . منتشر گردیده است . (المنجد).
حدیقةالحقیقةلغتنامه دهخداحدیقةالحقیقة. [ ح َ ق َ تُل ْ ح َ ق َ ] (اِخ ) حدیقه ٔ سنائی .نام مثنویی معروف است . رجوع به حدیقه ٔ سنائی شود.