بیابلغتنامه دهخدابیاب . [ ب َی ْ یا ] (ع ص ) (از «ب ی ب ») سقایی که برای فروخت آب به کوچه ها بگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
بیابگویش خلخالاَسکِستانی: paydâ bəka دِروی: paydâ bəka شالی: âllaf کَجَلی: bi.hin کَرنَقی: ârtamən کَرینی: âllâbən کُلوری: âlavən گیلَوانی: âllav لِردی: bin
بیابگویش کرمانشاهکلهری: pe:â ka گورانی: pe:â ka سنجابی: pe:â ka کولیایی: pe:â ka زنگنهای: pe:â ka جلالوندی: pe:â ka زولهای: pe:â ka کاکاوندی: pe:â ka هوزمانوندی: pe:â ka
بی آبلغتنامه دهخدابی آب . (اِخ ) دهی از دهستان فرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 411 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بی آبلغتنامه دهخدابی آب . (ص مرکب ) کنایه از بی رونق . (برهان )(آنندراج ) (شرفنامه ). بی طراوت . پژمرده : و آن لبان کز وی برشک آمد عقیق آبدارچون سفال بیهده بی آب و بی مقدار شد. س
بیابانیهلغتنامه دهخدابیابانیه . [ نی ی َ / ی ِ ] (معرب ، ص نسبی ) مؤنث بیابانی . ج ، بیابانیات . (فرهنگ فارسی معین ).
بیابان مرگلغتنامه دهخدابیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابا
بیابانیهلغتنامه دهخدابیابانیه . [ نی ی َ / ی ِ ] (معرب ، ص نسبی ) مؤنث بیابانی . ج ، بیابانیات . (فرهنگ فارسی معین ).
بیابان مرگلغتنامه دهخدابیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابا
بیابانیلغتنامه دهخدابیابانی . (ص نسبی ) بدوی و صحرایی . (ناظم الاطباء). بدوی . صحرایی . صحرانشین . (فرهنگ فارسی معین ). بادی . (ترجمان القرآن ) : کرد صحرانشین کوه نبردچون بیابانیان
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «ب