حباطلغتنامه دهخداحباط. [ ح ُ ] (ع اِ) علت آماس شکم شتر از خوردن حندقوق یا از ناگواری گیاه . (منتهی الارب ).
سمت ـ سرعتنمای نیمرخ بادVAD wind profile, VWPواژههای مصوب فرهنگستاننیمرخ زمان- بلندای بُردار افقی حاصل از روبش (scanning) رادار داپلر با استفاده از الگوریتم/ خوارزمی سمت- سرعتنما
باد صدوبیستروزهbad-i-sad-o-bistroz, wind of 120 daysواژههای مصوب فرهنگستانبادی قوی با منشأ موسمی (monsoon) که در منطقۀ سیستان از سمتهای شمالغرب تا شمال ـ شمالغرب میوزد متـ . باد سیستان seistan
ضرب قویstrong beat, accented beat, down beatواژههای مصوب فرهنگستاننخستین ضرب هر میزان و سومین ضرب میزانهای چهارضربی
قاعدۀ طوقهbead face, bead ledge, bead soleواژههای مصوب فرهنگستانبخشهای تخت ناحیۀ طوقه، بین پاشنه (heel) و پنجه (toe)، که بر روی نشیمن طوقه قرار میگیرد
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
حباطه ٔ حمیریلغتنامه دهخداحباطه ٔ حمیری . [ ؟ ح ِم ْ ی َ ] (اِخ ) یکی از سرهنگان ابرهه ٔ حبشی [ که ] بر مکه تاخت و داستان اصحاب فیل از آنجاست . صاحب تاریخ سیستان اندر قصه ٔ ابرهةالصباح با عبدالمطلب نخستین که به مکة آمدند، گوید:خبر به نزدیک ابرهة شد که بزرگان قریش بیامدند و بازگشتند، او خشمناک شد، او ر
حصادتلغتنامه دهخداحصادت . [ ح َ دَ / ح ِ دَ ] (ع اِ) حصادة. هنگام درودن کشت . درودنگاه . هنگام درو. (منتهی الارب ). || گیاهی است که از خوردن آن گوسفند را علت حباط عارض گردد. || کشت دروده . حصید. حصیده . محصود.
حباطه ٔ حمیریلغتنامه دهخداحباطه ٔ حمیری . [ ؟ ح ِم ْ ی َ ] (اِخ ) یکی از سرهنگان ابرهه ٔ حبشی [ که ] بر مکه تاخت و داستان اصحاب فیل از آنجاست . صاحب تاریخ سیستان اندر قصه ٔ ابرهةالصباح با عبدالمطلب نخستین که به مکة آمدند، گوید:خبر به نزدیک ابرهة شد که بزرگان قریش بیامدند و بازگشتند، او خشمناک شد، او ر
احباطلغتنامه دهخدااحباط. [ اِ ] (ع مص ) احباط ماء رکیة؛ رفتن آب چاه و بازنیامدن . (منتهی الارب ). || احباط از فلان ؛ اعراض از او. (منتهی الارب ). || باطل گردانیدن . باطل کردن عمل . (تاج المصادر). باطل کردن ثواب عمل : احبطه اﷲ؛ باطل گرداناد خدای او را.
احباطدیکشنری عربی به فارسیپاداوج , بيان قهقرايي (مثل ) , بياني که هرچه پيش مي رود اهميتش کمتر ميشود , بيان قهقرايي نمودن , ياس , نااميدي , نوميدي , دلشکستگي , دلسردي , فتور , عقيم گذاري , خنثي سازي , محروم سازي , نا اميدي