جامی خراسانیلغتنامه دهخداجامی خراسانی . [ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) همان احمد جام ، یا پیر جام یا جامی ژنده پیل است . رجوع به احمدبن ابی الحسن بن محمد شود.
زامیلغتنامه دهخدازامی . [ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به زام است که اکنون معرب آن «جام » مشهور است . سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند . رجوع به انساب سمعانی و زام و جام شود.
زآمیلغتنامه دهخدازآمی . [ زُ می ی ] (ع ص نسبی ) از زآم (بمعنی مرگ ). قتّال . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به زآم و زأم شود.
جامگیفرهنگ فارسی عمیدپولی که ماهیانه یا سالیانه، برای خوراک و پوشاک به نوکر و خدمتکار میدهند؛ وظیفه؛ مستمری: ◻︎ زاین ده که نجاتنامه دارم / نه جامگی و نه جامه دارم (نظامی۳: ۴۹۸).
جامگیلغتنامه دهخداجامگی . [ م َ /م ِ ] (ص نسبی ) راتب . وظیفه و آنچه به ملازم و نوکر و غلام دهند به جهت جامه بها. (برهان ). وظیفه و ماهیانه ای که به نوکر دهند و این مجاز است زیرا که در اصل به معنی بهای جامه و رخت است مرکب از جامه و یای نسبت . (آنندراج ). روزین
جامی ژنده پیللغتنامه دهخداجامی ژنده پیل . [ ژَ دَ ] (اِخ ) همان احمد جام یا جامی خراسانی است . رجوع به احمدبن ابی الحسن بن محمد... شود.
جامیلغتنامه دهخداجامی . (اِخ ) احمدبن ابی الحسن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریر شیخ الاسلام ... رجوع به احمدبن ابی الحسن بن محمدبن جریر شود.
جامیلغتنامه دهخداجامی . (اِخ ) نورالدین عبدالرحمن بن احمدبن محمد دشتی . از اساتید مسلم نظم و نثر فارسی در قرن نهم هجری است . رضی الدین عبدالغفور که از خواص شاگردان اوست در شرح احوال وی آرد: «ولادت حضرت ایشان در خرجرد جام بوده است . وقت العشاء ثالث و العشرین من شهر شعبان سنه ٔ سبع عشر و ثمان م
جامیلغتنامه دهخداجامی . (اِخ ) یحیی ملقب به قطب الدین و مکنی به ابوالفضل . از اکابر مشایخ صوفیه است که با شیخ رکن الدین علاءالدولة و شیخ صفی الدین اردبیلی و صدرالدین اردبیلی ملاقات کرده و بسال 740 هَ .ق . درگذشته است . (از ریحانة الادب ج <span class="hl" dir=
جامیلغتنامه دهخداجامی . (ص نسبی ) منسوب است به جام که قصبه ای است در نواحی نیشابور. (انساب سمعانی ).
حجامیلغتنامه دهخداحجامی . [ ح َج ْ جا ] (حامص ) عمل حجام : چون قدم از گنج تهی ساز کردکلبه ٔ حجامی خود باز کرد.نظامی .
نیکوفرجامیلغتنامه دهخدانیکوفرجامی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) نکوفرجامی . نیکوسرانجامی . حسن عاقبت . عاقبت به خیری .
زرجامیلغتنامه دهخدازرجامی . [ زَ ] (اِ) نوعی از انگور باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).