کرفسلغتنامه دهخداکرفس . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . کوهستانی و سردسیر است و 2445 تن سکنه دارد. ایل شاهسون بغدادی در بهار به کوههای این ده می آید.
کرفسلغتنامه دهخداکرفس . [ ک ُ ف ُ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطن . (اقرب الموارد).
کرفستانلغتنامه دهخداکرفستان . [ ک َ رَ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ رودسر گیلان . جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کرفسةلغتنامه دهخداکرفسة. [ ک َ ف َ س َ ] (ع مص ) بندی وار رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چون مقید رفتن . (از اقرب الموارد). || بند کردن شتر را و تنگ کردن بند بر وی . (منتهی ال
کرفسسانانApialesواژههای مصوب فرهنگستانراستهای از گیاهان گلدار شامل دو تیرۀ عشقهایان با 700 گونه و چتریان با 3000 گونۀ علفی یا چوبی که در مناطق معتدل میرویند و دارای برگهای مرکب و لَپدار و مجار