تولنگیلغتنامه دهخداتولنگی . [ ل ِ ] (ص ) تلنگی . (ناظم الاطباء). این کلمه را با «شرابی » آرند. شرابی تولنگی چون مزدوجی و از آن مرد دائم الخمر نامنتظم در اخلاق اراده کنند. و ترکان عثمانی این کلمه را به معنی گدا استعمال کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تلنگی شود.
تولنگلغتنامه دهخداتولنگ . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مسکون است که در بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع است و 150تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
طولانیفرهنگ فارسی عمیددراز: ◻︎ با چنین کوتهی عمر بیان نتوان کرد / قصهٴ طول امل را که سخن طولانی است (سلیم: لغتنامه: طول امل).
طولانیلغتنامه دهخداطولانی . (از ع ، ص نسبی ) دیر. || دراز. بسیار دراز. طویل . بطول . کثیرالطول : قلم به ختم سخن لب گزید یعنی بس که دلنشین نبود گفتگوی طولانی .درویش واله هروی .
طولانیدیکشنری فارسی به انگلیسیagelong, endless, extended, great, lengthy, livelong, long , long-distance, long-lasting, long-winded, macro-, verbose
جنداللغتنامه دهخداجندال . [ ج َ ] (اِ) عوام الناس راگویند. || مردم تولنگی (توالنگی ) و هرزه کار و شرابخوار را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ).
تلنگیلغتنامه دهخداتلنگی . [ت ُ ل ِ ] (اِ) مخفف تولنگی است که میان پاچه باشد. (برهان ) (آنندراج ). میان پاچه و نره . (ناظم الاطباء). || کنایه از پسر امرد و ضخیم مترش و بی باک و خونی و تونی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).