بغيضدیکشنری عربی به فارسیگزنداور , مضر , زيان بخش , نفرت انگيز , منفور , متنفر کننده , دافع , زننده , تنفراور
نفرتانگیزفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنفرآمیز، تنفرآور، تنفرزا، منفور، نفرتبار، نفرتزا ۲. بد، زشت، کریه، نامطبوع
نفرتانگیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی زننده، کریهالمنظر، دافع، تنفرآور، تهوع آور، اکبیری، زهرآگین، بد، مکروه
دردناکیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ] دردناکی، آزار، درد رنجش، سوزش، التهاب، تشدید درد رفتار دردناک، برخورد خشن، زجر، اذیت، آزار، دشمنتراشی، بدجنسی، سختگیری نفرتانگیز بودن، تنفرآور بودن، شرّ ترسناکی، شناعت، زنندگی، عبوسی، کراهت منظر، زشتی زحمت، دردسر، زخم زبان، چیزآزاردهنده، سوهان روح، موی دماغ، مزاحم وضعیت ناگوا
مزده پرستلغتنامه دهخدامزده پرست . [م َ دَ / دِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پیرو آئین مزده . که مزده را پرستد. مزداپرست . زردشتی . ج ، مزده پرستان : این کار اکنون موافق اخلاق تنفرآور است ولی برای شرقیان مزده پرست اهمیتی نداشت . (از ایران باستان ج <s