کهدانلغتنامه دهخداکهدان . [ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن کاه و علف ستوران نهند. (آنندراج ). کاهدان . مَتْبَن . مَتْبَنة. انبار کاه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وینها که ن
کهدانلغتنامه دهخداکهدان . [ ک َ هََ ] (ع مص ) دویدن خر. (تاج المصادر بیهقی ). کَهْد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به کهد شود.
کهدانیلغتنامه دهخداکهدانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کهدان : سگ کهدانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که در کهدان آسوده زیَد و تن پرور بماند : پیش نایند همی هیچ مگرکز دوربانگ
خانه کهدانلغتنامه دهخداخانه کهدان . [ ن ِ ک َ ] (اِخ ) قصبه ای است از دهستان خفر بخش خفر شهرستان جهرم ، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری باب انار و چهار هزارگزی شمال شوسه ٔ جهرم به شیراز
کهدانیلغتنامه دهخداکهدانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کهدان : سگ کهدانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که در کهدان آسوده زیَد و تن پرور بماند : پیش نایند همی هیچ مگرکز دوربانگ
خانه کهدانلغتنامه دهخداخانه کهدان . [ ن ِ ک َ ] (اِخ ) قصبه ای است از دهستان خفر بخش خفر شهرستان جهرم ، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری باب انار و چهار هزارگزی شمال شوسه ٔ جهرم به شیراز
کاهدانلغتنامه دهخداکاهدان . (اِ مرکب ) آن جای که کاه انبارند. کهدان . کاه انبار. (از یادداشتهای مؤلف ) : خری در کاهدان افتاده ناگاه نگویم وای بر خر وای بر کاه . نظامی .با فلان کس
کهدلغتنامه دهخداکهد. [ ک َ ] (ع مص ) شتافتن درازگوش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهد الحمار کهداً و کهداناً؛ دوید و شتافت درازگوش . (از اقرب الموارد). کهد کهداً وکهداناً؛ شت
کهلغتنامه دهخداکه . [ ک َه ْ ] (اِ) مخفف کاه . (فرهنگ رشیدی ). مخفف کاه است که اسبان و شتران و گاوان خورند. (برهان ) (آنندراج ). کاه و تبن . (ناظم الاطباء) : کاهی است تباه این