تطوفلغتنامه دهخداتطوف . [ ت َ طَوْ وُ ] (ع مص ) گرد برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). گردیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گرد چیزی گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تژتوفلغتنامه دهخداتژتوف . [ ت ِژِ ت ُ ] (اِخ ) ویلهلم فُن آمیرال اتریشی (1827 - 1871 م .) که در نزدیکی لیسا با نیروی دریایی ایتالیاکه به فرماندهی پرسانو بود در سال 1866 م . جنگید.
تطویفلغتنامه دهخداتطویف . [ ت َطْ ] (ع مص ) بسی فاوا گشتن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). گرد چیزی گردیدن (شُدّد للمبالغه ). (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). طواف کردن چیزی .(از اقرب الموارد). تطواف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به این کلمه شود. || پر کردن ملخ و مردم زمین
تتولغتنامه دهخداتتو. [ ت َ ] (ع اِ)تتوالقلنسوة؛ هر دو گیسوی کلاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذؤابة و منه تتوالقلنسوة؛ ای ذؤابتاها.
تتولغتنامه دهخداتتو. [ ت َ وْ ] (اِ) در هندی نام بیست و پنج قوه است که از لوازم حیوان است . رجوع به آثارالباقیه بیرونی ص 22 و 88 شود.
متطوفلغتنامه دهخدامتطوف . [ م ُ ت َ طَوْ وِ ] (ع ص ) گرد چیزی گردنده . (آنندراج ). طواف کننده . و گرد چیزی گردنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطوف شود.
گرد گردیدنلغتنامه دهخداگردگردیدن . [ گ ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) چرخیدن گردوار. چرخ زدن . چرخ خوردن . تطوف . تطواف : چونکه گردی گرد، سرگشته شوی خانه را گردنده بینی وآن تویی .عطار.
ذبیانلغتنامه دهخداذبیان . [ ] (اِخ ) ابن ذبیان . در سیرت عمربن عبدالعزیز تصنیف الحافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی در جواب عمربن عبدالعزیز بنامه ٔ عمربن الولیدبن عبدالملک گوید خطاب به او: فامّک بنانة امة السکون کانت تطوف فی سوق حمص و تدخل فی حوانیتها. ثم ّ اﷲ اعلم بها. اشتراها ذبیان
متطوفلغتنامه دهخدامتطوف . [ م ُ ت َ طَوْ وِ ] (ع ص ) گرد چیزی گردنده . (آنندراج ). طواف کننده . و گرد چیزی گردنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطوف شود.