تسرعلغتنامه دهخداتسرع . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) شتافتن بسوی بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بشتافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). || پیشی گرفتن وشتافتن به چیزی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || شتاب کردن . (از المنجد).
تسرئةلغتنامه دهخداتسرئة. [ ت َ رِ ءَ] (ع مص ) بسیار اولاد گردیدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)(از المنجد). || بیضه نهادن ملخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). بیضه نهادن ملخ و ماهی . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تسرحلغتنامه دهخداتسرح . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) گشاده شدن و فروهشته شدن موی . (ناظم الاطباء). || خارج شدن و رفتن مرد از مکان . (از متن اللغة) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || تسرح کتان ، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد). || زدوده شدن اندوه از کسی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از
تسرةلغتنامه دهخداتسرة. [ ت َ س ِرْ رَ ] (ع مص ) شادمانه کردن .(تاج المصادر بیهقی ). شاد کردن کسی را. (منتهی الارب ). مسرور ساختن کسی را. (از متن اللغة). خوشحال و شادمان ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تسریحلغتنامه دهخداتسریح . [ ت َ ] (ع مص ) رها کردن . (زوزنی ). طلاق دادن زن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رهانیدن زن . (آنندراج ). طلاق دادن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد) : الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان ... (قرآن <span class="hl" dir="
تسریعلغتنامه دهخداتسریع. [ ت َ ] (ع مص ) تسریع بمعنی شتافتن اصلا در کتب لغت دیده نمی شود، بجای آن اسراع بر وزن اکرام است که سرعت مانند قدرت نیز اسم آن میباشد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال دوم ). شتابانیدن . (دهار). || مبادرت کردن بسوی چیزی و سرعت کردن . (از متن اللغة). || و نیز تسریع زا
تسرعفلغتنامه دهخداتسرعف . [ ت َ س َ ع ُ ] (ع مص ) نیکو پرورش یافتن کودک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکو کردن غذاء کودک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
متسرعلغتنامه دهخدامتسرع . [ م ُ ت َ س َرْ رِ ] (ع ص ) شتابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چست و چالاک و جلد و زود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرع شود.
تنزیلغتنامه دهخداتنزی . [ ت َ ن َزْ زی ] (ع مص ) شتافتن و برجستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توثب و تسرع ، و منه قوله :کأن ّ فؤادَه کرةٌ تنزی حذار البین لو نفع الحذار. (اقرب الموارد).تنزیة. (منتهی الارب ). رجوع به تنزیة شود.
بشتافتنلغتنامه دهخدابشتافتن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) شتافتن . عجله کردن . تعجل . (تاج المصادر بیهقی ). تسرع . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تمطر. اهراع . (تاج المصادر بیهقی ). سرعت نمودن . عصف . عصوف . (منتهی الارب ): استعجال ؛ بشتافتن خواستن . (از تاج المصادر بیهقی ) : ک
تفارطلغتنامه دهخداتفارط. [ ت َ رُ ] (ع مص ) رسیدن کسی را اندوه در افراطیا سبقت نمودن اندوه بسوی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیشی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تسابق قوم . (ازاقرب الموارد). || شتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبق و تسرع . (اقرب ا
لاکمالانلغتنامه دهخدالاکمالان . [ ک َ ] (اِخ ) از دیههای مرو است و مردم آن به سلامت صدر و کودنی و قلت تصور مثلند. یاقوت گوید: و قد جاء ذکرها (ای ذکرهذه القریة) فی مناظرةبن راهویه والشافعی فی کری رباع مکة فجوزه الشافعی و قال اما بلغک قول النبی صلی اﷲعلیه و سلم ؛ و هل ترک لنا عقیل من رباع . فلم یفه
تسرعفلغتنامه دهخداتسرعف . [ ت َ س َ ع ُ ] (ع مص ) نیکو پرورش یافتن کودک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکو کردن غذاء کودک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
متسرعلغتنامه دهخدامتسرع . [ م ُ ت َ س َرْ رِ ] (ع ص ) شتابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چست و چالاک و جلد و زود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرع شود.