تبادرلغتنامه دهخداتبادر. [ ت َ دُ ] (ع مص ) بهم بشتافتن . (زوزنی ). پیشی گرفتن او را بشتافتن سوی آن . (منتهی الارب ). با هم شتافتن و پیشی گرفتن در کاری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تبادرفرهنگ فارسی معین(تَ دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیشی گرفتن . 2 - شتافتن . 3 - بدون اندیشیدن ، معنی را از لفظ فهمیدن .
تبادرفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب ۲. پیشدستی کردن ۳. شتافتن، عجله کردن ۴. پیشی گرفتن، سبقت گرفتن
تبذرلغتنامه دهخداتبذر. [ ت َ ب َذْ ذُ ] (ع مص ) تبذر چیزی از دست کسی ؛ پراکنده شدن آن . (از اقرب الموارد) : چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبودبصد خزینه تبذر بدانگی استقصا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 5).</p
تبذیرلغتنامه دهخداتبذیر. [ ت َ ] (ع مص ) پراکندن مال به اسراف . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مال به اسراف نفقه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مال بسیار نفقه کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بی اندازه خرج کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هو تفریق
تخاسلغتنامه دهخداتخاس . [ ت َ خاس س ] (ع مص ) گرفتن چیزی را یک بار این و یک بار آن و شتافتن بسوی آن چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تخاس چیزی ؛ تداول و تبادر آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تعجیلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ل، زود بودن، سحرخیزی، شتابزدگی، شتاب، سرعت، سراسیمگی، عجله، فعالیت تسریع، تندی، بلافاصلگی، بلادرنگی، فوریت، لحظهای بودن سبقت، پیشدستی▼ تبادر
شتابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ایش سرعت، گاز، جلو زدن، جهش، دو، چهارنعل، تاخت مسابقه، گراندپری، مسابقۀ اتومبیلرانی، میدان مسابقه، رانندۀ مسابقه عجله، تعجیل تبادر
سبقتلغتنامه دهخداسبقت . [ س ِ ق َ ] (از ع ، مص ) از مصادر مجعول است و در زبان عربی بجای آن سبق استعمال کنند. (از مجله ٔ دانشکده ادبیات تبریز). پیشی گرفتن . (غیاث ). مبادرت . تبادر. پیشی .
متبادرلغتنامه دهخدامتبادر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) آن که پیشی گیرد و بشتابد. (آنندراج ). پیشی گیرنده . (غیاث ) (از منتهی الارب ). پیشی گیرنده و شتابنده . (ناظم الاطباء). || زودرسنده و زودکننده و به سرعت شتابنده بسوی ذهن . (آنندراج ). به سرعت شتابنده به سوی ذهن . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، هر چیزی
متبادرفرهنگ فارسی عمیدپیشیگیرنده.⟨ متبادر به ذهن: واردشده به ذهن؛ چیزی که ناگهان به خاطر میآید.