ترپکلغتنامه دهخداترپک . [ ت َ پ َ ] (اِ) کشک سیاه را گویند و به ترکی قراقروت خوانند و معرب آن طربق باشد. (برهان ). ترپ . ترپه . ترف . کشک سیاه ... طربق معرب آن . (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). کشک سیاه و قراقروت و ترف . (ناظم الاطباء) : چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبی
ترپکفرهنگ فارسی عمید= قرهقروت: ◻︎ چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم / چو ترپک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم (مولوی: رشیدی: ترپ).
ترق ترقلغتنامه دهخداترق ترق . [ ت ِ رِ ت ِ رِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز تیر سقف آنگاه که شروع به شکستن کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حکایت آواز برخورد دو چیز عموماً.
طریق طریقلغتنامه دهخداطریق طریق . [ طِرْ ری طِرْ ری ] (ع صوت مرکب ) بجای طرقواکه فعل امر است استعمال کنند. رجوع به طرقوا شود.
ترپهلغتنامه دهخداترپه . [ ت َ پ َ / پ ِ ] (اِ) بمعنی ترپک است که کشک سیاه و قراقروت باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). رجوع به ترپ و ترپک و ترف شود.
تربهلغتنامه دهخداتربه . [ ت َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ترب و تَرْبَک و ترف . کشک سیاه . (از فرهنگ رشیدی )(از انجمن آرا). رجوع به تربک و ترپک و ترپه شود.
ترپلغتنامه دهخداترپ . [ ت َ ] (اِ) کشک سیاه را گویند و به ترکی قراقروت خوانند. (برهان ). ترپک و ترپه وترف . کشک سیاه که بترکی قراقروت گویند، به تازی مصل گویند. (از فرهنگ رشیدی ). تَرْپَر. تَرْپَک . کشک سیاه و قراقروت و ترف . (ناظم الاطباء). قروت سیاه که آنرا به ترکی قراقروت گویند. (آنندراج )