بیقیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته قید، یلخی، ول، بیقیدوبند، بیتفاوت، بدقول، تطبیقناپذیر، غافل متعرض، سرکش، متخلف، قانونشکن، وظیفهنشناس سازمان نیافته
بی قیدلغتنامه دهخدابی قید. [ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + قید) بی بند. لاقید. (یادداشت مؤلف ). مطلق العنان و آزاد. (آنندراج ). || لاابالی در کارها. || بی ضبط و ربط. || بی ترتیب . (ناظم الاطباء). رجوع به قید شود.
بیقیدوشرطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام رط، نامحدود، بلاقید، بلاشرط، بدون قیدوشرط، دلبخواه، ببروبدوز خودسرانه، قراردادی
بیقیدوشرطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام رط، نامحدود، بلاقید، بلاشرط، بدون قیدوشرط، دلبخواه، ببروبدوز خودسرانه، قراردادی