بیضتانلغتنامه دهخدابیضتان . [ ب َ / بی ض َ ] (اِخ ) موضعی است بالای زبالة. (از معجم البلدان ) (تاج العروس ).
بیضتانلغتنامه دهخدابیضتان . [ ب َ / بی ض َ ] (اِخ ) نام محلی در بیابانهای اطراف بحرین . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
بیضتانلغتنامه دهخدابیضتان . [ ب َ ض َ / بی ض َ ] (اِخ ) محلی است میان شام و مکه در راه طریف . (از معجم البلدان ).
بیضتینلغتنامه دهخدابیضتین . [ ب َض َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ بیضة (در حالت نصبی و جری ). دو خایه . دو تخم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیضة شود. || خصیتین . انثیین . تخمگان . هر دو خایه .دو خایه ٔ مرد. دو گند. حسکلتان . (یادداشت مؤلف ).
بدتنلغتنامه دهخدابدتن .[ ب َ ت َ ] (ص مرکب ) زشت . قبیح . مکروه . (از ولف ). بدنهاد. نامیمون . بدنفس . (یادداشت مؤلف ) : بدو گفت کای بدتن و بدکنش فریبنده مرد از در سرزنش . فردوسی .ز پور سیاوش برآشفت سخت بدو گفت کای بدتن شوربخت
دارة بدوتینلغتنامه دهخدادارة بدوتین . [ رَ ت ُ ب َدْ وَ ت َ ] (اِخ ) موضعی است از آن ربیعةبن عقیل . و بدوتین یا بدوتان دوپشته است و در وسط آن دو آبی جاری است . (معجم البلدان ).