ستمکشیلغتنامه دهخداستمکشی . [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستم کش : من در غم تو پیشه گرفتم ستمکشی تا تو بطبع پیشه گرفتی ستمگری . ادیب صابر.رجوع به ستمکش شود.
ستمکش نوازلغتنامه دهخداستمکش نواز. [ س ِ ت َ ک َ/ ک ِ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ ستمکش . تسلی دهنده ٔ بر ستم دیده . که ستم دیده را دلجویی کند : ستم راز خود دور دارم بهش ستمکش نوازم ست
ستمگرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیدادگر، جابر، جبار، جفاکار، ستمکیش، جورپیشه، زورگو، ستمکار، سرپنجه، سفاک، طاغوت، ظالم، عادیه، غاصب، متعدی، مردمآزار ≠ دادگر ۲. ستمستیز ۳. ستمپذیر، ستمکش، ست
داد ستاندنلغتنامه دهخداداد ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) حق خود گرفتن . داد ستدن : کیست که گوید ترا نگر نخوری می می خور و داد طرب ز مستان بستان . ابوحنیفه ٔ اسکافی .بشعر داد بدادیم د
ستم کشلغتنامه دهخداستم کش . [ س ِ ت َک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مظلوم . (آنندراج ) : بعهد او چو ستمکاره مر ستم کش راستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال .سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 249).
ستمکش نوازلغتنامه دهخداستمکش نواز. [ س ِ ت َ ک َ/ ک ِ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ ستمکش . تسلی دهنده ٔ بر ستم دیده . که ستم دیده را دلجویی کند : ستم راز خود دور دارم بهش ستمکش نوازم ست