بیجانلغتنامه دهخدابیجان . (ص مرکب ) بی روان . بی حیات . (ناظم الاطباء) : چرخ را انجم میان دستهای چابکندکز لطافت خاک بی جان را همی با جان کنند. ناصرخسرو.روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را ف
بیجگانلغتنامه دهخدابیجگان . (اِخ ) دهی از دهستان جاسب است که در بخش دلیجان شهرستان محلات واقع است و 1195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
بیزانلغتنامه دهخدابیزان . (ع اِ) ج ِ باز، بمعنی مرغ شکاری . (از منتهی الارب ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باز شود.
بیزانلغتنامه دهخدابیزان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت ازبیختن . در حال بیختن . (یادداشت مؤلف ) : ز رنگ روی مل بر خاک ریزان ز تاب موی گل بر باد بیزان .؟ (از تاج المآثر).
بزانفرهنگ فارسی عمیدوزان؛ وزنده؛ در حال وزیدن: ◻︎ نه ابر بهارم که چندان بگریم / نه باد بزانم که چندان بپویم (مسعودسعد: لغتنامه: بزان).
بجانلغتنامه دهخدابجان . [ ب َج ْ جا ] (اِخ ) محلی بین فارس و اصفهان و تلفظ جیم در زبان فارسیان بین جیم وشین بوده است . (از معجم البلدان ). موضعی است میان فارس و اصفهان و عجم بشان میگویند. (مرآت البلدان ).
بیجانینیلغتنامه دهخدابیجانینی . [ ب َ ن َ نی ] (ص نسبی ) نسبتی است به بیجانین . از آنجاست ابوالعلاء عیسی بن محمدبن علی بن منصور صوفی بیجانینی . (لباب الانساب ).
بیجانینیلغتنامه دهخدابیجانینی . [ ب َ ن َ نی ] (ص نسبی ) نسبتی است به بیجانین . از آنجاست ابوالعلاء عیسی بن محمدبن علی بن منصور صوفی بیجانینی . (لباب الانساب ).
خسبیجانلغتنامه دهخداخسبیجان . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کزاز پایین بخش سربند شهرستان اراک ، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری آستانه و شش هزارگزی مالرو عمومی ، کوهستانی ، سردسیر، آب آن از قنات ورودخانه و محصول آن غلات و ارزن و بنشن و پنبه و کنجد و کرچک و شغ
اذربیجانلغتنامه دهخدااذربیجان . [ اَ رَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان و مبرد در کامل آنرا بفتح اول و سکون دوم و فتح سوم بر وزن عندلیبان خوانده اند. شماخ گوید:تذکرتها وهناً و قدحال دونهاقری أذربیجان المسالح والحال .و هم یاقوت گوید: و روی عن المهلب و لااعرف المهلب هذا، آذربیجان بمداله
بیروبیجانلغتنامه دهخدابیروبیجان . [ رُ ] (اِخ ) ایالت خودمختار یهودی در جنوب شرقی سیبریه در اتحاد جماهیر شوروی ، بر سرحد منچوری که 108419 تن سکنه دارد. کرسی آن بیروبیجان 29654 تن سکنه دارد. طلا، آهن و کارخانه ٔ چوب بری دارد. ولایت