جان آسالغتنامه دهخداجان آسا. (ص مرکب ) مانند جان : چشم در سر بچه کار آید و جان در تن شخص گر تأمل نکند صورت جان آسایت .سعدی .
جانوسارلغتنامه دهخداجانوسار. (اِخ ) نام شخصی بوده همدانی ملازم دارای بن داراب ، و او دارای صاحب خود را در جنگ سکندر بفریب و مکر و حیله بقتل آورده و سکندر نیز او را بسبب قتل دارا بج
جاناجانلغتنامه دهخداجاناجان . (ص مرکب ، ق مرکب ) تنها بجان . فقط جان . جان تنها نه مال و منال : سعد در آن مصاف شکسته آمد و جاناجان از دست ایشان خلاصی یافت ترکان عراق جمله ممالک او
جانلغتنامه دهخداجان . (اِخ ) یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پا
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
آسالغتنامه دهخداآسا. (نف مرخم ) مخفف آسای . آسایش دهنده . آسایش گیرنده :تن آسا. جان آسا. دل آسا. روان آسا. کم آسا : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبکیاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .
یالغتنامه دهخدایا. (حرف ربط) حرف ربط است . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده ٔ معنی تردید کند و از شأن اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آ
جان باختنلغتنامه دهخداجان باختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جان را از دست دادن . جان را در راه کسی یا چیزی فدا کردن . جان دادن . مردن : چیست جان تا پیش تیغ یار نتوان باختن سهل باشد پیش آب ز
جانلغتنامه دهخداجان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا ص
روح روانلغتنامه دهخداروح روان . [ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )جان عزیز. (لغت محلی شوشتر خطی ). || آسایش جان . (ناظم الاطباء). || کنایه از معشوق و شراب و هرچیز خوب . (لغت محلی ش