بشنفرهنگ فارسی عمید۱. قدوقامت: ◻︎ وه که برخی پای تا سر او / بشن و بالای چون صنوبر او (انوری: مجمعالفرس: بشن).۲. تن؛ بدن.۳. سینه.
بسنلغتنامه دهخدابسن . [ ب َ س َ ] (ع اِ) از اتباع حَسن است . یقال : حسن بسن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دزی ج 1 ص 87). و در فارسی حسن مسن گویند. || سنگ افسان . (یادداشت مؤلف ).