ناپدرامفرهنگ مترادف و متضاد۱. افسرده، اندوهگین، بدرام، غمگین ۲. ناپایدار ۳. بدقدم، بدیمن، شوم، ناخجسته ۴. بینظم، نامرتب ۵. ناصاف، ناهموار ≠ پدرام
ناپدراملغتنامه دهخداناپدرام . [ پ َ ] (ص مرکب ) بدرام . درشت .ناهموار. ناخوار. هموار نشدنی . ناگوار. (یادداشت مؤلف ). مقابل پدرام . رجوع به پَدرام شود : هر آن راهی که ناپدرام باشد
ناپدراملغتنامه دهخداناپدرام . [ پ ِ ] (ص مرکب ) ناخوشایند. ناپسند. ناخوش : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام . سوزنی . || شوم . نامبارک . نامیمون . نا
پدرامیدنلغتنامه دهخداپدرامیدن . [ پ ِ دَ ] (مص ) نیکو شدن . خوب شدن . خرم شدن . بسهل درآمدن : اگرچه راه ناپدرام باشدبپدرامد چو خوش فرجام باشد.فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
تبوللغتنامه دهخداتبول . [ ] (اِ) بهم برآمدن دل بود از چیزی : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام .خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 324).
حزنلغتنامه دهخداحزن . [ ح َ زَ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ).ناپدرام . زمین ناپدرام . زمین ناهموار. زراغن . زراغنگ . زمین ستبر. سنگلاخ . حزنة. وعر.درشت ناک . مقابل سه
بتوللغتنامه دهخدابتول . [ ب ُ ] (اِ) پر آمدن دل باشد از چیزی . (از فرهنگ اسدی ) : اگر بتول گرفت از تو این دلم نه عجب بتول گیرد دل از حدیث ناپدرام .؟