بلطلغتنامه دهخدابلط. [ ب َ ] (ع اِ) آلت خراطان . (منتهی الارب ). مِخراط. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
بلطلغتنامه دهخدابلط. [ ب َ ] (ع مص ) بلاط گستردن خانه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگ فرش کردن خانه را. (از ناظم الاطباء).
بلطلغتنامه دهخدابلط. [ ب ُ ل ُ ] (ع اِ) صوفیان بی باک . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || گریختگان لشکر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بلطلغتنامه دهخدابلط. [ب َ ل َ ] (اِخ ) «بلد» که شهری بوده است در بالای موصل . (از معجم البلدان ) (از مراصد). رجوع به بلد شود.
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) (ال ...) نام سوره ٔ نودم از قرآن کریم است و آن مکیه است پس از سورة الفجرو پیش از سورة الشمس قرار دارد. و بیست آیت باشد و با آیه ٔ «لا اقسم بهذا البلد (قرآن 1/90) شروع شود.
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهرکی است مشهور از نواحی دجیل در نزدیکی حظیرة و حربی ، از اعمال بغداد. (از معجم البلدان ) (از مراصد).
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). مکه ، از جهت تفخیم برای آن ، چنانکه ثریا را نجم و مندل را عود گویند.(از ذیل اقرب الموارد): لا اقسم بهذا البلد، و أنت حل بهذا البلد. (قرآن 1/90 و2)؛ به ای
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر کرج است که ابودلف آنرا بساخت و «بلد» نام نهاد. (از معجم البلدان ) (از مراصد). رجوع به کرج شود.
بلطانلغتنامه دهخدابلطان . [ ب َ ] (اِ) گیاهی است که به عربی بقله ٔ یمانیه گویند. و به هندی چولانی نامند. (از آنندراج ). بلطاون . و رجوع به بلطاون شود.
بلطاسیةلغتنامه دهخدابلطاسیة. [ ب َ ی َ ] (اِخ ) (مدرسه ٔ...) مدرسه ای بود در بغداد و کتابخانه ٔ بزرگی داشت که فهرست آن به 360 مجلد برمی آمد و پنجاه کتابدار و چهارهزار غرفه داشت . (فرهنگ فارسی معین ).
بلطاقلغتنامه دهخدابلطاق . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرچمبو، بخش داران شهرستان فریدن . سکنه ٔ آن 1277 تن . آب آن از چشمه و قنات و رودخانه و محصول آن غلات ، حبوب ، سیب زمینی و کتیرا است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).<
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ )یا بَلَط. شهری است قدیمی بر نهر دجله بالای موصل . طول آن 67 درجه و نیم و عرضش 38 درجه و یک سوم است . فاصله ٔ آن تا موصل هفت فرسخ و تا نصیبین بیست وسه فرسخ است . نام آن را در فارسی شهراب
بلطانلغتنامه دهخدابلطان . [ ب َ ] (اِ) گیاهی است که به عربی بقله ٔ یمانیه گویند. و به هندی چولانی نامند. (از آنندراج ). بلطاون . و رجوع به بلطاون شود.
بلطائف الحیللغتنامه دهخدابلطائف الحیل . [ ب ِ ل َ ءِ فِل ْ ی َ ] (ق مرکب ) (از: ب + لطائف + ال + حیل ) با حیله های لطیف . با تدبیرهای نیکو. (فرهنگ فارسی معین ): بلطائف الحیل می کوشید محبت او را بخود جلب کند.
بلطاسیةلغتنامه دهخدابلطاسیة. [ ب َ ی َ ] (اِخ ) (مدرسه ٔ...) مدرسه ای بود در بغداد و کتابخانه ٔ بزرگی داشت که فهرست آن به 360 مجلد برمی آمد و پنجاه کتابدار و چهارهزار غرفه داشت . (فرهنگ فارسی معین ).
مبلطلغتنامه دهخدامبلط. [ م ُ ب َل ْ ل َ ] (ع ص ) خانه ٔ بلاط گسترده . (منتهی الارب ). خانه ٔ سنگفرش گسترده شده . (ناظم الاطباء).
مبلطلغتنامه دهخدامبلط. [ م ُ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) مانده شده در رفتار. (آنندراج ). || آنکه انگشت سبابه بر گوش کسی زند و درد رساند. (آنندراج ). || سنگفرش گستراننده . (ناظم الاطباء).
مبلطلغتنامه دهخدامبلط. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) سنگفرش کننده . || دست تنگ از فقر وپریشانی . مبرم و آزرده شده و گدا. (ناظم الاطباء).
مبلطلغتنامه دهخدامبلط. [ م ُل ِ / م ُ ل َ ] (ع ص ) محتاج و بی مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین گیر و گدا و رفته مال . (ناظم الاطباء).
منبلطلغتنامه دهخدامنبلط. [ مُم ْب َ ل ِ ] (ع ص ) دور و بعید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به انبلاط شود.