بشخورلغتنامه دهخدابشخور. [ ب ُ ] (اِ) بشخوار. نیم خورده و بازمانده آب دواب را گویند و به عربی سؤر خوانند. (برهان ). آبی که از دواب بازماند در وقت خوردن و به عربی سؤر نامند. (سروری ). مؤلف انجمن آرا و بنقل از آن آنندراج پس از نقل عبارت برهان آرند: بظن مؤلف بازمانده ٔ آب و علف دواب است که پی
بشخوارلغتنامه دهخدابشخوار. [ ب ِ ] (اِ) بشخور سؤر یعنی بازمانده ٔ آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند. (ناظم الاطباء). نیم خورده . ته مانده . و رجوع به بشخور شود.
بشخوارفرهنگ فارسی معین(بِ یا بُ خا) (اِ.) بازماندة آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند؛ بشخور، پیش خور.
بشخوارلغتنامه دهخدابشخوار. [ ب ِ ] (اِ) بشخور سؤر یعنی بازمانده ٔ آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند. (ناظم الاطباء). نیم خورده . ته مانده . و رجوع به بشخور شود.
بشخوارفرهنگ فارسی معین(بِ یا بُ خا) (اِ.) بازماندة آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند؛ بشخور، پیش خور.
آبشخورلغتنامه دهخداآبشخور. [ ب ِ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد و یا توان برداشت . ورد. مورد. مشرب . منهل . شریعه . مشرع . عَطَن . معطن . مشربه . شرعه . حوض . آبخور. سرچشمه . آبشخوار : الملحاح ؛
آبشخورفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] روزی؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت.۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت.۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: ◻︎ از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲۸۶).
آبشخورفرهنگ فارسی معین(بِ خُ) (اِمر.) = آبشخوار. آبشخورد: 1 - جای خوردن یا برداشتن آب . 2 - ظرف آبخوری . 3 - منزل ، مقام . 4 - بهره ، قسمت . 5 - سرنوشت .