چبسیدنلغتنامه دهخداچبسیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) مقلوب چسبیدن ، و آنرا چفسیدن نیز گفته اند، چه «با» و «فا» بیکدیگر بدل شوند. (انجمن آرا). رجوع به چسبیدن شود.
بسیچیدنفرهنگ فارسی عمید= بسیجیدن: ◻︎ کنون رزم گُردان بسیچد همی / سر از رای و تدبیر پیچد همی (دقیقی: ۱۱۴).
بسدینلغتنامه دهخدابسدین . [ ب ُ س َ / بُس ْ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به بسد که مرجان باشد و مراد از سرخی است . (از غیاث ) (آنندراج ). سرخ به رنگ مرجان . (ناظم الاطباء). قرمزرنگ . به رنگ بسد : از آن کو ز ابری بازکردارکلفتش بسدین و ت
بشدنلغتنامه دهخدابشدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص ) شدن . || رفتن : بشد تازیان تا به توران سپاه ز گردش بشد تیره خورشید و ماه . فردوسی .بشد قارن و موبد مرزبان سپاهی ز گردان گندآوران . فردوسی .بشد با پرستند
چبسیدنلغتنامه دهخداچبسیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) مقلوب چسبیدن ، و آنرا چفسیدن نیز گفته اند، چه «با» و «فا» بیکدیگر بدل شوند. (انجمن آرا). رجوع به چسبیدن شود.
تبسیدنلغتنامه دهخداتبسیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تفسیدن است که گرم شدن باشد. (برهان ). گرم شدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). تفسیدن . || دارای لبهای ترکیده شدن از شدت گرما. || ناتوان و بی آرام گشتن از گرمی هوا. (ناظم الاطباء). رجوع به تاب و تف و تفسیدن شود.
تنبسیدنلغتنامه دهخداتنبسیدن . [ تَم ْ ب َ دَ ] (مص ) تافتن ریسمان .(ناظم الاطباء) (ازلسان العجم شعوری ج 1 ص 288 ورق ب ).