26 فرهنگ

6209 مدخل


بسنده

basande

کافی؛ تمام؛ بس.
⟨ بسنده کردن: (مصدر لازم) بس کردن؛ تمام کردن: ◻︎ به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری: ۳).

۱. اکتفا، بس،
۲. بند، کافی، مکفی، وافی، کامل
۳. سزاوار، شایسته
۴. قناعت، کفایت

adequate, acceptable, all right, ample, competent, due, enough, satisfactory, sufficient, working