تکافولغتنامه دهخداتکافؤ. [ ت َ ف ُءْ ](ع مص ) با یکدیگر برابر برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برابر شدن و برابر ایستادن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). با همدیگر برابر ش
ترافولغتنامه دهخداترافؤ. [ ت َ ف ُءْ ] (ع مص ) یکدیگر موافقت نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توافق قوم . (اقرب الموارد). توافق قوم بر چیزی . (المنجد). || قوت دادن . (منته
کافيدیکشنری عربی به فارسیکافي , تکافو کننده , مناسب , لا يق , صلا حيت دار , بسنده , مساوي , رسا , متساوي بودن , مساوي ساختن , موثر بودن , شايسته بودن , فراخ , پهناور , وسيع , فراوان , م
نارسا بودن [حرکت یا شیء]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ودن [حرکت یا شیء]، کاستی داشتن، تکافو نکردن، بسنده نبودن، بس نبودن، کافی نبودن نامناسب بودن، مناسب نبودن نرسیدن، کم داشتن، کمبود داشتن برد نداشتن، ب