بسرپا آمدنلغتنامه دهخدابسرپا آمدن . [ ب ِ س َ رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) از مرض شفا یافتن . (غیاث ). از مرض شفا یافتن و این محاوره است . (آنندراج ) : عمرها بود که ضعف ازشکن زلف تو داشت زین شکست آمده اکنون بسر پا زنجیر.مفیدی بلخی (از آنندراج ).<b
بسریالغتنامه دهخدابسریا. [ ب ِ رِ ] (اِ) به لغت زند و پازند گوشت را گویند و به عربی لحم خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). هزوارش ، بسریا .
بسیرالغتنامه دهخدابسیرا. [ ] (اِخ ) ناحیتی است بفارس : مرغزار بید و مشکان ناحیت بسیراست و سردسیر است . طولش هفت فرسنگ در عرض سه فرسنگ و علفزار عظیم دارد. (نزهةالقلوب چ 1331 هَ . ق . لیدن ص 135). مرغزار بید و مشکان ، مرغزار نیک
بصرالغتنامه دهخدابصرا. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل . سکنه ٔ آن 285تن . آب آن از رودخانه ٔ کاری . محصول آنجا برنج ، کنف و مختصری غلات ، نیشکر. شغل اهالی آن زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3</span
بصرالغتنامه دهخدابصرا. [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از شهرهای جانب شرقی دجله که تا بغداد ده فرسنگ فاصله داشته وبر اثر تغییر مسیر دجله از آبادی بدور مانده است . رجوع به جغرافیای سرزمینهای خلافت شرقی ، و بصری شود.