برعللغتنامه دهخدابرعل . [ ب ُ ع ُ ] (ع اِ) بچه کفتار یا ونک بچه که از شغال متولد گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حیوانی است که پدر آن وَبَر و مادر آن شغال است . (یادداشت مؤلف ).
بریلفرهنگ فارسی عمیدسلیکات بریلیوم طبیعی با رنگهای گوناگون که بعضی از انواع آن در جواهرسازی به کار میرود.
بچرلیلغتنامه دهخدابچرلی . [ ب َ چ َ ] (اِخ ) نام دیگر چالگر از دهستانهای اندبیل هروآباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
بریللغتنامه دهخدابریل . [ بْری / ب ِ ] (فرانسوی ، اِ) سیلیکات بسیار سخت بریلیوم و آلومینیوم که میتوان آنرا زمرد نارس نامید. بهادارترین نوع آن زمرد است . (دایرة المعارف فارسی ).
برهلیالغتنامه دهخدابرهلیا. [ ب َ هَِل ْ ] (معرب ، اِ) به یونانی رستنیی باشد که آنرا رازیانه گویند و معرب آن رازیانج است . (از برهان ). رازیانه . (الفاظالادویه ). بذرالرازیانج . (اختیارات بدیعی ). تخم رازیانه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به رازیانه شود.
برهلیالغتنامه دهخدابرهلیا. [ ب َ هَِل ْ ] (معرب ، اِ) به یونانی رستنیی باشد که آنرا رازیانه گویند و معرب آن رازیانج است . (از برهان ). رازیانه . (الفاظالادویه ). بذرالرازیانج . (اختیارات بدیعی ). تخم رازیانه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به رازیانه شود.