برسیانالغتنامه دهخدابرسیانا. [ ب َ ] (اِ) برسیانه . رستنیی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است و علت جرب را نافع باشد. (برهان ). رجوع به برسیا و برسیان و برسیانه شود.
برسانیلغتنامه دهخدابرسانی . [ ب ُ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به برسان که بطنی است از ازد. (الانساب سمعانی ).
برسنگلغتنامه دهخدابرسنگ . [ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) پا سنگ است که آنرا بارسنگ هم گویند. (آنندراج ). پاره سنگ . پارسنگ .
برسیانهلغتنامه دهخدابرسیانه . [ ب َن َ / ن ِ ] (اِ) رستینی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است . علت جرب را نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ).
برشانهلغتنامه دهخدابرشانه . [ ب َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به اسپانیا. رجوع به الحلل السندسیه ص 75 شود. || نام یکی از قرای اشبیلیه است .
برشنهلغتنامه دهخدابرشنه . [ ب ِ رِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همایجان بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 592 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).