عمردلغتنامه دهخداعمرد. [ ع َ رُ ] (ع اِ) رستنیی باشد که کرفس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). کرفس . (ناظم الاطباء).
عمردلغتنامه دهخداعمرد. [ ع َ م َرْ رَ ] (ع ص ) دراز از هر چیزی . || شادمان . || مرد درشت خوی توانا. || گرگ خبیث . || شتر نجیب توانا بر سیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ||
امردلغتنامه دهخداامرد. [ ؟ ] (اِخ ) بنا بروایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیه ٔ شمالی ماد (آذربایجان ) سکونت داشته اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 162
امردلغتنامه دهخداامرد. [ اَ رَ ] (ع ص ) ساده زنخ . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بی ریش . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ).
آمردواژهنامه آزادآمرد = نام باستانی رودخانه طالقان میباشد ,این رودخانه امروزه در طالقان بنام شاهرود یا شه رو نامیده میشود.
عمردةلغتنامه دهخداعمردة. [ ع َ م َرْ رَ دَ ] (اِخ ) نام خواهر مِشرَح و محوِّس و جَمَد و أبضعة از بنی معدیکرب ، که هر چهار را لعنت کرد نبی صلی اﷲ علیه و سلم . (منتهی الارب ). رجو
عمردةلغتنامه دهخداعمردة. [ ع َ م َرْ رَ دَ ] (اِخ ) نام خواهر مِشرَح و محوِّس و جَمَد و أبضعة از بنی معدیکرب ، که هر چهار را لعنت کرد نبی صلی اﷲ علیه و سلم . (منتهی الارب ). رجو
جاندرازیلغتنامه دهخداجاندرازی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمردرازی . (آنندراج ). درازی عمر. (ناظم الاطباء). طول عمر : از پی جاندرازی شه شرق کردم آفاق را بشادی غرق . نظامی .ز بهر جان
عمرو باهلیلغتنامه دهخداعمرو باهلی . [ ع َ رِ هَِ] (اِخ ) ابن احمربن عمردبن عامر باهلی ، مکنی به ابوخطاب . شاعر مخضرم (از شعرای دوره ٔ جاهلیت و اسلام ) بود که در حدود نود سال بزیست . و
دونهلغتنامه دهخدادونه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است به همدان و گاهی در نسبت به وی قاف زیاد کنند؛ از آن ده است عمرد ونقی بن مرداس . (منتهی الارب ).