برسیانلغتنامه دهخدابرسیان . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان براآن بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 373 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
برسانلغتنامه دهخدابرسان . [ ب َ ] (اِ) دوشاب خوشبوی . (شرفنامه ٔ منیری ). دوشب سیاه رنگ خوشبوی . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). || مطلق امّت از هر پیغمبر که باشد (برهان ) . مطلق امت و آنرا با شین منقوطه (برشان ) نیز نویسند و از این قرار مخفف بربروشان است که بمعنی امت است . (ان
برسانلغتنامه دهخدابرسان . [ب َ ن ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ، ادات تشبیه ) مانند. بمانند. مثل . همچون . بسان . (یادداشت مؤلف ) : جمله صید این جهانیم ای پسرما چو صعوه مرگ برسان زغن . رودکی .غریوی برآوردبرسان شیربسی دشمن آورد چون گور
برسگانلغتنامه دهخدابرسگان . [ ] (اِخ ) شهرکی است از شیراز [ بناحیت پارس ] آبادان و با نعمت . (حدود العالم ). و رجوع به برسکان شود.
برسیانالغتنامه دهخدابرسیانا. [ ب َ ] (اِ) برسیانه . رستنیی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است و علت جرب را نافع باشد. (برهان ). رجوع به برسیا و برسیان و برسیانه شود.
برسیانهلغتنامه دهخدابرسیانه . [ ب َن َ / ن ِ ] (اِ) رستینی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است . علت جرب را نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ).
برسیان دارولغتنامه دهخدابرسیان دارو. [ ب َ ](اِ مرکب ) عصی الراعی . (الابنیه ) (فهرست مخزن الادویه ). بطباط. سبطباط. (الابنیه ). و رجوع به برسنبدار و حاشیه ٔ مربوط به آن در این لغتنامه و عصاالراعی شود.
برسیان دارولغتنامه دهخدابرسیان دارو. [ ب َ ](اِ مرکب ) عصی الراعی . (الابنیه ) (فهرست مخزن الادویه ). بطباط. سبطباط. (الابنیه ). و رجوع به برسنبدار و حاشیه ٔ مربوط به آن در این لغتنامه و عصاالراعی شود.
برسیانالغتنامه دهخدابرسیانا. [ ب َ ] (اِ) برسیانه . رستنیی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است و علت جرب را نافع باشد. (برهان ). رجوع به برسیا و برسیان و برسیانه شود.
برسیانهلغتنامه دهخدابرسیانه . [ ب َن َ / ن ِ ] (اِ) رستینی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است . علت جرب را نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ).