براحلغتنامه دهخدابراح . [ ب َ ] (ع مص ) زایل شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دور شدن و نیست شدن . (از آنندراج ). || از جای فراتر شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ) (تاج المصادر بیهقی ). || سخت دشوار شدن . (آنندراج ). || (اِ) زمین فراخ بی کشت و درخت . (از منتهی الارب ) (از اقر
براحلغتنامه دهخدابراح . [ ب َ ح ِ ] (اِخ ) اسم آفتاب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). علم است آفتاب را. (ناظم الاطباء). مبنی علی الکسر، نامی است آفتاب را. (مهذب الاسماء).
بیراه، بیراهفرهنگ مترادف و متضاد۱. چرت، یاوه، نامربوط، بیربط ۲. کجرو، منحرف، ضال، گمراه ≠ براه، سربهراه ۳. بیانصاف ۴. بیتناسب، ناهماهنگ
بیراهلغتنامه دهخدابیراه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل براه . راه غیرمعمول . راه تنگ و بد. (یادداشت مؤلف ). راه پیچاپیچ . بی راهه . راه غیراصلی : بکوه و بیابان و بیراه رفت شب تیره تا روز بیگاه رفت . فردوسی .همی راند بیراه و دل پر ز بی
بیراهیلغتنامه دهخدابیراهی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیراه . انحراف از راه . (ناظم الاطباء). || گمراهی . (آنندراج ). ضلال . (دهار). غی . غوایت . (المصادر زوزنی ). ضلالت . کجروی : قالوا تاﷲ انک لفی ضلالک القدیم (قرآن 95/12): گفتند تو بر
براهفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا؛ مناسب.۲. نیکو: ◻︎ کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری: مجمعالفرس: براه).
حبیللغتنامه دهخداحبیل . [ ح َ ] (ع ص ) محبول . || دلاور. از آن رو که از جای نرود گوئی به رسن بسته شده است . || (اِ) حبیل براح ؛ شیر. (منتهی الارب ). و در «قطر المحیط»، شجاع .
یراحلغتنامه دهخدایراح . [ ی َ ] (معرب ، اِ) یرح ، که براح مصحف آن است به لغت اهل تدمر به معنی خورشید است . (ازنشوء اللغة ص 28). || به لغت آشوری ماه (قمر) است . (از نشوء اللغة ص 28). و رجوع به یرح شود.
شوطلغتنامه دهخداشوط. [ ش َ ] (ع اِ)شوط بَراح ؛ شغال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شوط باطل ؛ گرد آفتاب که از روزن خانه نماید، لغتی است در سین مهمله یعنی سوط. (منتهی الارب ). لغتی است در سوط باطل . (از اقرب الموارد). || تگ تا نهایت . ج ، اشواط. (منتهی الارب ). نهایت . (اقرب الموارد).
ابوالهندیلغتنامه دهخداابوالهندی . [ اَ بُل ْ هَِ دی ی ] (اِخ ) غالب بن عبدالقدوس بن شیث بن ربعی . شاعری مطبوع است . او دولت امویّه و عباسیّه هردو را دریافت . منشاء او سیستان است . و به اِدمان ِ خمر معروف است و اول کس از شعرای اسلام که در وصف شراب شعر سرود او بود و از جمله قطعه ٔ ذیل است :نبهت
شغاللغتنامه دهخداشغال . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) نام حیوانی از نوع سگ و برزخ میان روباه و گرگ ، و گویند این حیوان در زمان انوشیروان بهم رسید. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکال . اهل تبرستان شال خوانند. (از آنندراج ). حیوانیست که یک نوع آ